جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

چون..باد

چون باد
در کوچه های...احساسم
بوز...و
چون اشک...شوق
در چشمانم...
جاری باش...
بی آلوده ی...
"خشم"
نرم و آرام...
بنواز...تارهای قلبم را...
وسرخ تر از...
گلبرگ های...
تب کرده ی...
یک گل رز...
"در زیر..باران"
با من باش...
تا دستانت...
قفلی...باشد
بر دروازه ی...
قلبم.
10/9/89
مهربد

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

در این نا زمستان

در این نا زمستان
برف هم...
بارشش
در تردید
می خوابد...
شاید..صبرش
برای...تاریکی است
که چون...
چادر...غمناکی
پهن بر شهرم
عطش...مرگ دارد...

در این نا زمستان
باران...نمی بارد
تا سیمای من
غسل...تعمید گیرد
از پاکی نابش...
بی برف بی باران
خفته در غباری
درختان....شهرم
اشک می ریزند...
زیر...سنگینی
حجمی از دود...
زیر سنگینی...
دیدن...
جوانی..در پی
نانی
به بهای..
شرافتی...خشکیده
در زیر سایه ای
که دیگر ...
بی نور خورشید
پیدا نیست...
در همهمه ی دودآلود...شهر.
7/10/89
مهربد

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

25 دسامبر...میلاد عیسی مسیح...بر همه ی دوستدارانش مبارک .


اگر دانه برفی بودم...

اگر..دانه برفی بودم
اگر ...دانه برفی بودم
سپید بودم
...و نرم
از جنس ابرها
در پرواز...
در آغوش...
آبی آسمان
وهر روز...مسافر
فصل ها
اگر ...دانه برفی بودم
آوازم...
سکوت زیبای
روزهای...سپیدم بود
و کودکان
شاد بودنند
در وسوسه ی...زیبای
آدمکم...
اگر... دانه برفی بودم
خاکستری...
در من... پیدا بود
بی...پنهان
گناهکار بودم
و...دادگاهم
آب شدنم بود...
در جریان...رودخانه
اگر ...دانه برفی بودم
سرد...بودم
اما...
دستانت...
گرم بود...
برای...قطره شدنم
در بهار...زیبای...
دوستی ها.
1/9/89
مهربد

سجده بر عشق

بر نسیم شعرم
"بنشین"...
تا ترانه ی پروازمان...
آغاز شود
تا بگذریم
از همه ی وابستگی ها

برای...
مستی...در
رایحه عشق...
در قلبم...
جاری باش
تا طراوت...
بوسه ات
بر چهره ام
جاودانه شود...

امروز را
نمی خواهم...
تا فردا...
سیراب از تو
سجده بر...عشق زنم ..
در نیایش...چشمانت
می مانم
با اشکهایم...
تا...شکفتن...بوسه هایت
در بهار.
29/9/89
مهربد

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۹

دانه های..سرخ عشق


امروز
چون درختی
تنها...
در هجوم خورشیدم
تا ...شکستن..
شاخه های خشکیده ام
آسانترین..مرهمم... باشد...
برای سوختن..
ریشه ام را...نیز
پایمال کن...
تا
کویری باشم...
هزار سال
بی...سبز عشق
بی سرخ
دانه های انارم.
26/9/89
مهربد

بوسه بر باد...

امروز
بوسه بر باد...زدم
تا ...
در جریانش
بی مرزها
روزی..
بر گونه هایت...نشیند...بوسه ام
امروز...
بوسه بر باد ...زدم
تا
بوسه ام...پیکی باشد
که قلبم را...
پیشکش...
احساست کند...

امروز...
بوسه بر باد زدم
تا آوازم...
در بوسه ام
مسافری
رو به...آغوشت باشد
تا...روزی
بر بال...خورشید
رو به پنجره ی
چشمهایت
بتابم...احساسم را
بی...تو
نمی خوانم... ترانه ی
زندگی را...
در هفت شب
تاریکش.
26/9/89

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹

تنها..در دشت

بی تو ...ترانه
سکوت...
گریه می کند
و آسمان...
رنگ...مشکی دارد

بی تو
خیره ..به
سنگ فرش هام
برای..تقدیس
قدم هایت...

روزی..گذرت
رو به نگاهم بود...
روزی...
آنجا...بودی

بی تو...
در خود...میشکنم
بی تو
غریبه ام...در وجودم

خسته از روزگار
چون..آدمکی..
می مانم...
پر ز کاه
پر ز...خاکستر
تا تقدیرم...
تنها در ...دشت
پوسیدن باشد...
24/9/89
مهربد

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

یادگاری...

ازمن چه می ماند...
چند خط
درد...دلی
با..برگ ها
ازمن چه می ماند...
لبخند
به...نسیمی
که برایم
بوسه ها آورد...
از لب های..
زیبایت...
از نمناکی...
گیسویت
در زیر آبشار...
احساس
از من چه می ماند
جز ..چند..نقاشی
مثل...شعر.
21/9/89مهربد

آواره در قلب

آن روز به تو خندیدم
که چرا چشمهایت
در اشک..
می لرزند...
آن روز به تو خندیدم
که به یک...مهر بانی
خانه ای ساختی...بر قلبم
وامروز..
می گریم...
که آن خانه..بی تو
متروک است...
مثل یک...دفتر
خالی از...خاطره هاست
ومن آواره در...
قلب..خودم
باز.
21/9/89
مهربد

شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۹

اگر ...رفتم

اگر رفتم...
برایم بخوان...
آوازی...
با لبخند
و شعرهایی
برای آرامشم
...
اگر رفتم
تو بمان
تا پرواز...عشقت را
ببینم..
شاید از دورترین
ستاره ها
...
اگر رفتم
بی خیالم
شبها..برقص
در مهتاب...
برای نوازش...احساسم
...
اگر..رفتم
بهتر از من..باش
بهتر از...آسمان
آبی باش...
بی اشک
گریه کن
تا بمانی...همیشه
در طراوت
چون...شبنمی..کوچک
در ...در خشش
یک گل
بی...چکیدن
برخاک.
20/9/89
مهربد

سوگ

برای ماندن...جسم
از تو گذشتم...
با مرگ...روحم.
برای ماندن...جسم
دفن در خاک...شد
خاطره هام...
در سوگ...خود
ساختم...
مرثیه ای..
از رنگ...دلتنگی
تا برای...نبودنت
هر روز بخوانم...
آن...مرثیه را...
با بغض...
20/9/89
مهربد

بی زمان

وقتی می نوازم
چون...باران..می باری
بر رخسار...خسته ام....
وقتی می نوازم
تارهای گیتارم...
چون..گیسوانت
در دستانم
میرقصند...
ونوای آرام سازم...
چون...
نسیمی...دریایی..
قایق..کوچک...خیالم را
رو به جزیره آرامت
می راند...
وقتی می نوازم..
چون هاله ای زیبا...
در نگاهم
می درخشی...

بی زمان
با تو... چه ..خوشم...
برای دیدنت
نور نمی خواهم...
برای..ماندنت..
محتاج به ..عقربه ها...نیستم .
20/9/89
مهربد

سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۹

Roxette - It Must Have Been Love


Lay a whisper on my pillow
Leave the winter on the ground
I wake up lonely, is there a silence
In the bedroom and all around

Touch me now, I close my eyes
And dream away...

It must have been love, but it's over now
It must have been good, but I lost it somehow
It must have been love, but it's over now
From the moment we touched till the time had run out

Make believing we're together
That I'm sheltered by your heart
But in and outside I turn to water
Like a teardrop in your palm

And it's a hard winter's day
I dream away...

It must have been love, but it's over now
It was all that I wanted, now I'm living without
It must have been love, but it's over now
It's where the water flows, it's where the wind blows

It must have been love, but it's over now
It must have been good, but I lost it somehow
It must have been love, but it's over now

From the moment we touched till the time had run आउट




http://www.4shared.com/audio/7Y18gjjr/Roxette_-_It_Must_Have_Been_Lo.htm

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۹

بهار..در زمستان


بی تو بهار
بی سبزه می ماند
درهر ..وزیدن..آرام
نسیمش
بی تو بهار
بی صدای...پرستوها
است...
چون سکوت سرد
زندانی است...
نمناک...غریب
در تنگنای...
دوعشق...
بی تو بهار
هنوز...
به برف می ماند
با سرمای...
سرد...دلتنگیش...
با قطره های..
اشک زمستانیش...
و..ندیدن...
غنچه های..سرخ
در چمنزاری...سبز
اگر نباشی
بی تو بهار...
تاریک است
بی رنگهای...زیبایش
بی نوای...ناز ...گنجشک ها
بی لطافت..عطر
بارانش..
وابرهایی
که چون چشمانت
با درخشش..
می بارند...
بر حریر...شعرهایم
تا شاداب تر..
از...گلبرگها...
با تو سخن..گویم باز
از..بهار...
در زمستان.
7/9/89
مهربد

شنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۹

گمشده

گم شده ام
بین انبوه...ماشینها
در چهار راه..تردید
بین...لمس هنر
در سرمای...فقر
یا...سکه های...
تکراری
گمشده ام
در لابلای..
برگهای..سیاه
اسکناس ...
تا استفراغ...
تجمل
گمشده ام...
گمشده ام...
بی راه
بی مقصد
بی داشتن
حسی راحت..
گمشده ام
در آرامشی...
چون سراب...
در شهوتی...
بی زیبایی...پروانه...
من گمشده ام
در سرگیجه ی...
حرکت خورشید
از پگاهی...در غرب
یا غروبی...در شرق
بین سیاست
در کوچه های بن بست
بین..مهربانی
با تیرآهن
یا خشونت
با جنگل ها....
من گمشده ام
من گمشده ام...
بین ادب....
بین زشت ترین
آوازها...
در حرارت...
دروغ...
بر روی گونه های
وجدانم...
من گم شده ام
بین خنده های...
این جمع...
"ننگ..پرست"
بین...آبهای..
این مرداب...
بی آبی...رودخانه
من گمشده ام
در بی نهایت...
ثانیه ها
...در کهکشانی
از...نیرنگ
در سفری...
رو به نقطه ای
تاریک...
من گمشده ام..
در خویش...
درآواهایی
اندوهگین...
در
چرخش مداوم
سنگی سخت
در آسیاب
بر اندیشه ام...
من گمشده ام...
در شکنجه ی
دستانم
روی...کاغذها...
روی..سازها.
6/9/89
مهربد

در خون...خود

بر دردهایم...
بکوب..
تا...زخم هایم
بی درمان...
در خون...خود
بجوشند..

بر دردهایم
بکوب
با پتک هایی
سنگین...
تا ترک های..احساسم
چون ..هزارچین
فرسوده...
به خاک بنشینند...
تا...مرثیه ام
خود...
تابوتم..باشد...
رو به ...
جاودانگی...

بر دردهایم...
بکوب
تا...اشکها
بسوزند...
برای..درخشش
شمع...آرزوها
در ...
پایان ....قصه ی
خیالم.
6/9/89
مهربد

سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۹

آغاز و پایان

آغازم
با راز است
امروز...
مثل...ناز
رنگین کمانی
هفت رنگ...
مثل...سادگیه..
پرواز...کبوتر ها
بی انبوه..آهن ها
بی...داشتن
دلی ...پر سنگ.

پایانم..به مانند
ترانه...ای..غمگین
رو...به نتهای
اندوهگین...
بی سرانجام...
بی مقصد
شبیه..ناله ی
عارفی...
بی..معبد.
2/9/89
مهربد

دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۹

اسیر ..پوسیدن


به روحم مگو
که چرا...
آواره تر از باد
بی آشیونه
در بدر...
شکوفه هام..

به روحم مگو
که چرا...
نروم...شهر به شهر
در جستجو
....
در حسرت...
یه شاخه ای
با لاتر از...
سرخ ترین...
گلبرگ ..
عشق..

به روحم..مگو
که چرا...
آب را دوست دارم
حتی ..اگر
غرق شدنم...
سبب..
مرگ باشد..
باز....
شاید...
خود خواستنم..
این باشد...
سوختن..بالهایم
تا... نشوم
اسیر...پوسیدن...
در حجم تکراری
زمان .
1/9/89
مهربد

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۹

دفن..در خاک

چون امواج
به تو باز خواهم ..گشت
حتی اگر
قطرات..وجودم
در غربت..ساحل
غریب و دور از تو..
دفن در خاک..شوند
چون امواج
روزی...
به تو..باز خواهم..گشت .
در مهمانی..زیبای..
باران
در آغوشت..می بارم
وجودم را..
تا با تو..یکی باشم.
30/8/89
مهربد

پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۳۸۹

شیدایی..

لحظه ای
که نباشم...
با اندیشه...زیبایت
کمتر از..ثانیه هاست...

چرا که..احساس..
مرا می خواند
بسوی...
شیدایی ..شیرینت..
در تمام
نفسهام..

و...نگاهم..
رو به سویت
می روید..
بی منت...

بر من..میتابی
چون..خورشید..
از دورترین..
فاصله ها
و مرا سیراب میکنی
از چشمه...لبخندت.
27/8/89
مهربد

رویایی...

رویایی..دارم
که رنگارنگ می کند...
رنگین کمان..
زیبای عشق را
برایم...
تا سوار بر....زیبایی اش
با تو..
درد هایم....
به خواب روند..
تا..فردایی...
که شاید
بهتر از..امروزم..
باشد.
27/8/89
مهربد

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۹

بی..تو

حس خوب...بودنت
در تار شعرهایم..
جاری است...

کار من نیست..
جز بافتن...ترانه ها
برای...
رویش..
ساقه ی..."عشق"
رو به آرامش...گرم
چشمهایت...

بی تو...پنجره ام
رو به سوی..طوفان است...
بی تو...شمع هم
تاریک است...
بی تو نمی خواهم
حتی ساز را...
برای...
لحظه لحظه ی...تنهاییم...

بی تو ...
وابسته به...پایانم...
می سوزم..مثل...
شهابی...تنها...
در پهنای..سرد و سیاه
آسمان ...

بی تو..گمشده ی...
شهرم...
در بن بست...
کوچه هایی..
وحشتناک ..
و فریادم....
رو به دیوار..
زندان است...
بی تو.
25/8/89
مهربد

شبنم..شبانه..زلفهایت


لبخند زیبایت
چون دروازه بهشت
نوازش چشمانم هست
هر روز..
و به مانند زیبایی..هزار..باره
طلوع..دل انگیز خورشید
در صبح ... ساحل..آرامت
دوستتش..می دارم..

در شبنم...شبانه ...زلفهایت
نفسم...سبزتر از
گلبرگ هاست ...
تا ببویم..
ناب ترین...
رایحه..عشق را..
از موج...بلند
تارهایش....
25/8/89
مهربد

پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۹

در بغض.. خود...می پیچم


صدایم...
در بغض..می پیچد
تا خود
مرهمی..باشم
برای دلدادگی...

و ..تکرار..آوازم ..
مرثیه ایست
برای
"مرگ..عشق"


هر روز..می سوزم
در شراره ی..احساس
و می رویم..
باز..در فردا
از لطف..
سیراب عشق
ققنوس..وار.
20/8/89
مهربد

چون خاکستر...

چون خاکستر
سفرم کوتاه است..
در باد...
آهسته..پاک خواهم شد
مانند ..غباری...
در هوایت...

می روم..که.. حتی
روی شیشه ی..
پنجره ات
ننشینم...تا...
ببینی..سراب...زیبای
باغ را...
در هر پگاه..
بی من..
20/8/89
مهربد

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۹

مثل پرستوها..(در امواج باد)


اگر بازگردی
شکوفه ها..
باز خواهند شد...
رو به...آسمان
در زیباترین...
بهار..آرزوها

اکر باز گردی
پرستوها...
می رقصند...
در امواج..باد..
با شادی...
وابرها...
رو به چشمانت
شکل..
عشق می سازند
با آبی ..بارانت

و..اگر..بازگردی
برگ ها..برایت
سبز خواهند شد
حتی در پاییز..
و مدادهای.. رنگی..
نقش تو را می زنند....
بر تابلوی زیبای
زندگیم ...

اگر باز گردی
رو به خانه ات
چون کوچ..کوتاه
پرستوها..
زندگی...جوان خواهد شد...
برای..لحظه ای
هم وزن...سال ها.
18/8/89
مهربد

شنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۹

بی تو باران بود...

بی تو باران..بود
اما...زیبا نبود
بی تو باران بود...
اما..
روی گونه هایم
خیس..از ابر چشمانم..
بی تو باران بود
اما...پاییز بود
نه بهار ...زیبای
حس..آغوشت
بی تو من بودم..و
تنها..در ..
"رویای زیبای...عاشقانه ات"
غرق...در
مخمل زیبای...
خاطره ها.
15/8/89
مهربد

در دو چشمانت...

در..دو چشمانت
نهان است
دوگوهر عشق
که می درخشد
حتی...
از پس...
سایه ی غمناک ...
خواهش های
عاشقانه ات...
هر روز...
15/8/89
مهربد

چهارشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۹

چتر...آغوشت


امروزم
باران بود
نم زده از...
تکرارها...
بی بودن ...
چتر..." آغوشت"
دلزده ..
از..این.. بادها

امروزم
باران بود...
خیس..از
نبود..تو
در "چشمم"
مست... در گردباد
دل..دادن
سرد.. از..
لطافت..خندیدن

امروزم
باران بود
در چرخش
مداوم...اندوه
..تب زده از
پندهای...بی پایان
فروش..
خرمنی از ...عشق
به قیمت...
ذره ای..از...
وجدان.
12/8/89
مهربد

سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

در سایه...

در سایه ایستاده ام
"اجباری"
تا...چهره ام
چند خط باشد..
بی احساس ..چشم ها
دور از ..لبخندها
و حتی...
اشکهایم..ناپیدا .

در سایه ایستاده ام...
تا خورشید..
نتواند..
آشکارا...
عشق را
تبخیر کند..
از ...روحم..

در سایه ایستاده ام
تا هیچکس باشم...
در بازی..نور
چراغ ها...
در بین حجم....
سرد..ابله ها....

در...سایه ایستاده ام..
تا نگاهم...
به...تکرار..سیاه..
خود خواهی...
شلاق..برتن..معصوم
پلنگ...
در سیرک باشد...
از دورترین..نقطه ی..مضحک
انسانیت...
11/8/89
مهربد

یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۹

در مسیر..خود سوزی

امروز
خسته ی... دیروزم
و..فردا
خسته ی امروز..

قبله ی من...
شمعی است...در باد
در..مسیر خود سوزی

تا نبینم...
آفتاب..را
تا..ندانم..
در پس..این ..آیینه
خود ..بودنم...
افسانه است..
یا که روح...من
پاک تر از...
رودخانه است..
قبله ی من ..
شمعی است..در باد
در مسیر..خود سوزی.
9/9/89
مهربد

شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۹

قلبهای چوبین

در چرخش عشق
گیج...باورهام
وهزار..قطره ی..سرخ
می بارد..
از ابرهای..احساسم
برای سیراب..
قلب های..چوبین .

بی آنکه.. بخواهم..
باد مرا می خواند...
رو به...آسمانی
طوفانی..
تا..هر روز
جدالم...
سنگین تر باشد.
8/8/89
مهربد

رقص..برگ ..در باد


بی لمس
دستانت...
با خورشید..هم
قلب من
سرمازده ..در
طوفان...است...

آواره ی
این..شب هام
بی فانوس..چشمهایت
در کوچه های..غم
گمشده ..و..تنها
در پی...جادوی..
آوایت...
می گردم..گرد..
رقص برگها....
در...میان...باد...
شاید..شاخه ها
نشانی از...
جریانت باشند..
رو به
تشنگی....
سرخ رگهام.
8/8/89
مهربد

جمعه، آبان ۰۷، ۱۳۸۹

روزه ی خواب

برای..رفتن...
چشمهایت
که آیینه
عشق ام بود...
روزه ی
خواب گرفتم
تا مرگ...
تا رسیدن به
نابترین
بوسه ها...
از..گونه ی
آبی...آرامت...
7/8/89
مهربد

بغض

زندگی
چون گردبادی
بی رحم ..
آمد..و
برد
احساسم را
به دوردستهای..
تردید...
بی ...نگاهش
به بغض..معصوم...
دوست..داشتنم.
7/8/89
مهربد

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۹

حکم

در غروبی..
سرخ رنگ...
مثل..هزار غروب...تکراری
هویدا..
شدم...
تنها..مانده از
بازگشت..کوچ..
پرستوها

زیرا که تو...
حکم کردی...
محکوم..نفس باشم
بی مقیاس..
بی بال..پریدن ...

آفریدنم...
برای..هوس بود..
تا..در قفس
بوسه بر ...
ارزن زنم
"اجباری".
مهربد
4/8/89

دوشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۹

مرگ ..زودهنگام....کاغذ کادو

نشسته ام
در حرارت..اندیشه
در کنار شمعی
تب زده...
در قطره های..اشک...
خسته..از شک
می دانم..
احساسم...
پاره..پاره است....

چون..زیبایی..
کاغذهای..رنگی
گرد..هدیه ای..پنهان
که زود..می شکند..
بین..هوسی...
تکراری.
3/8/89
مهربد

چون..شهاب


بی تاب...نور
چون..پروانه ای
می خواهم...
سوختن را...
تا ..عشق
روشن..از من باشد
حتی ...مانند
چشمک... شهابی... تنها
آواره در ...
کهکشان
عشق.
3/8/89
مهربد

شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۹

دشنه..


دست در دست
فرشته ای..مشکی پوش
با لبخند...
بوسه بر ...
خواب خواهم زد...
تا رنگ های...رویایت
برچشمانم نشیند...


تا رفتنم
دست خودم باشد
هر وقت که میخواهم
بی دلهره ..مرگ
تا...
زمستانم..نرسد..
در سرما..

خواب..را می خواهم
تا همیشه
تا..بی پایان..بودنت
تا رنگهای زیبای..
رویاها
تا آرامشی..در سکوت

بی دلهره ی..
طپش..مداوم..قلبم
که می کوبد..
آخرین...
دشنه را
بر.. تابوت..
احساسم.
30/7/89
مهربد

پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۹

زرد برگ...پاییزی..


بی تو
پاییز.. می سوزم
مثل زرد.. برگ های..
"عاشق"

زخمی.و...تبزده ی غم
رو به .عمر..کوتاه ..
دقایق

بی تو...
آواره ی خاکم
اسیر...
وزیدن ..باد

گیج...چرخش
یک سوز...
صدای..شکست
برگم...
زیر..پای تو ...
فریاد..
کاشکی حتی..
می دونستی..
زرد خشکیده ی
من..هم
بین.. دفترت ..باز
می تونه..جا.. بگیره
مثل..احساس.
عزیزم...
دوباره..سبزم
عشقمو ..همیشه
دریاب
29/7/89
مهربد

دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۹

پیک..خورشید

بین فاصله های..نامحدود
تنها..
تو می مانی...
در ..بین..مرزهای..
احساسم..
صبح هنگام...
پیک..من خورشید است
تا در سفر..عشق
بوسه ای از نور را
بر لبانت بنشاند ..
در زاویه ای دیگر...
وقتی...
در خواب زیبای شب
ستاره بارانت..می کنم..
26/7/89
مهربد

جمعه، مهر ۲۳، ۱۳۸۹

چشمه ی آبی تو


به کجا می نگری
"زیبا چشم"
سرخ..رنگ خورشید
در افق..چشمهایت
پیداست...
بی تو غروب ...
بی صدا
می سوزد..
اگر آبی..آرامت
تارهای.. تنیده
در درخشش..
هفت رنگ..
خورشید نباشد.

به کجا می نگری
بی تو..
سفرم..
کوتاه است
"بی مقصد"
رو به نگاهت
می میرم...
در قربانگاه...
عشق...
در روحم...باز
عطش..
جاری شدنی است
رو به..
ناز...موج هایت

به کجا می نگری
..آسمان..هم
جلوه ای از
آبی توست...

دریاب...
که...هر گاه
دست سرد...
... تقدیر
خواست...
پرپر شدن..احساسم..
چشمه ی آبی تو
جوشید ..باز..
"از چشمم"
23/7/89
مهربد

پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۹

دستهای..خون آلود


صورتم..خاکستری است
وقتی در آینه
نگاهم...رو به خود
می گرید.

و درختان
در چشمانم
به رنگ..پاییز
می مانند
حتی..در بهار.

درد را ...
با شعر
می نوشم
شاید..درمانش...باشد
آن ...
یا که اشک.. مرهمی
برای زخمهایم...

دستهایم..خون آلود
سرخ از..
آتشهاست ...
برای تقدیس....آب
سوختم..
بی....ذره های نور
در تاریکی...
یک بوسه.
22/7/89
مهربد

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۹

آواره..در احساس

آواره..در احساس
شبها..می خوابم
در کوچه های..شعر
روی ..
سنگ فرشهای
سرد..بی ..نامی.

جامه ام..
ترانه ..هام
نانم..ازموسیقی است.

بی خیال از...
باران..سیاه...خواستن ها...
این راه را می رانم
برای..رقص
در تکرار عشق..

با.. سوز سازم
سیر از
هزار خوان
رنگارنک
رو به شمارش
پایانم..
می خندم..
تا مرگ.
19/7/89
مهربد

یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۹

خشکیده..در پاییز


عمر من شاید
کوتاه تر از
تبسم ..زیبای
یک گل..
رو..به خورشید باشد...

یا..نفسم...
مانند
لحظه نسیمی
که پیک..
آوای امواجت بود
قدر...
تبخیر...
یک اشک باشد..

دوست دارم
بی پزمردگی
در خواستن ....
هر روزت
بسوزم...
در همان ...
غنچه بودنم

تا مرانبینی
هرگز...
خشکیده ..در
"در پاییز "...
18/7/89
مهربد

شنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۹

رفته از یاد....

سالها..
در پی هم می آیند..و
مثل رگبار
خاطرت..
روی گونه هایم جاری است...
در سپیدی ..زلفهایم
شاید...
چند تارم ...
بیشتر از...زلف مغرور
تو باشد..
تا هر دو مضحکه..
کودکان.. باشیم..
ما بین....چند سالگی.
...
نوبت رفتنمان ...
آن روز می آیم..
شاید...
پند تقدیر ...
تکرار دیدن تو باشد...
باز...
روی نیمکت...
در تنهایی..
سالمندی...
رفته از یاد.
16/7/89
مهربد

چهارشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۹

قصه ی شیدایی...


با شیدایی ات
در کوچه های ...
عشق..
بی نور مهتاب
گمگشته ..و
تنها..
می روم...
به سوی...
تکرارها.

هر دری که می کوبم
خیالم
در پس آن
هویداست
مست چشمهای زیبایت

اینجا..
شهر.. رازها است
هزار صورتک
مانند تو
می بارند..
بر چشمهایم...
و آوای
آسمانیت
چون نسیمی نرم
نوازش
قلب ..سرخ
شقایق هاست.

برکجا..میتابی...
"سایه ات را نمی خواهم"..
مجنون..
از سراب تو..
تشنه ی...باورهام...
عطشم..
رویا نیست
باورم...
می میرد...
رو به غروب...
رو به...مات..خاکستری
ابرهای..تنهایی
14/7/89
مهربد

شنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۹

هرزهای تردید

با من بیا
تا بالهایم..سوخته
از نور خورشید
نباشند..
در اوج..خواستن ها..
با من بیا...
تا نسیم ...چشمانت
روی
احساسم بنشیند ..باز
برای..طراوت...
گلبرگهای
عشق .

با من بیا
تا
بی زمانی...
یک بوسه..
روی لبهای..سرخ
خیال..

بیا با من...
ایستاده..در
ثانیه ها ..
تو را می خواهم

حتی..
بین تاریکی..کوچک
پلک زدنم

در پیکار با..جسمم
خسته از
تکرارها
رو به تو
می بارم..
چون اشک
برای...زدن..جوانه ای ...
سبز...
مابین..هزار ..هرز
تردیدت.
10/7/89
مهربد

پنجشنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۹

بر کشتی رویا ها..سوارم

دوست می دارم
"بربایم"
خوابت را...
تا در کشتی زیبای...
رویاها..
اقیانوس..چشمهایت را
در نوردم....

هر نفست
درتیرگی های شب
نسیمی است..
که قاصدک..آرزویم را
به بلندای
آسمان...احساست ..می راند.

به رنگ..قالیچه ی
دوست داشتنت
آلوده هستم..
تا مرگ..
سرخ رنگم...
بر بافت
قلبت نشیند.
7/7/89
مهربد

رودخانه

رودخانه جاریست...
حتی اگر
زندانی برف باشد...
رودخانه جاریست
اگر..
نقاب روی گونه اش
جنس یخ باشد...
رودخانه باز جاریست
تا مسیرش
بین سنگها
محک..زندگی باشد.
7/7/89
مهربد

دوشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۹

غبارم

وقتی ..
صبر
آتشم زد..
"سوختم"...
بی آنکه...
خاکسترم...نشانی باشد
برای آمدنت..
بر سر مزارم...
تا ..دورتر از...تو
در تجربه عشق
غبارم...
بر ..برگها نشیند...
و..
باران بشوید..
آخرین ..بودنم را
5/7/89
مهربد

شنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۹

در زمستان


در زمستان
بی تو... تنها
نروم..
هرگز...
در پی ..
سادگی..یک بوسه
زیر..باریدن برف

لذت..دانه اناری
در شب یلدا
نخواهم..
بی تو
وقتی از
حادثه ی عشق
دورم ..من

در زمستان
شال من...
بی عطر تو...
تنها یک
خاطره از ...
شب.. سرد
نیمکت هاست..

بی تو جنسم
آدمکی ...
از برف است..

زیر..سنگینی..
یخ...
حس من می میرد..
هر روز...
آب شدنم نزدیک است
شاید تا فردا
بروم...
رو به آب شدنم..
تا.. دریا.
3/7/89
مهربد

پنجشنبه، مهر ۰۱، ۱۳۸۹

پرواز در موج ها



رو به آبی..آرامت
نشسته
بر سنگی
نگاهم..به ..
زیبایی توست
ساعت ها...

اگر چشمان زیبایت
هوای خاکستری دارد
یا که از... زلفهایت
باز...
آفتاب می بارد...

هوایم...
غرق در توست
بی نفس
در بودنت
مرگ هم...
زیباست...

برای پرواز روح
در امواجت
جسم را باید کشت
تا در رنگ

مهتابی ات
وجودم..
آرام گیرد

با عشق
1/7/89
مهربد

مثل یک افسانه...

در بارش
بارانت
جاری است
"عشق"
شاید
سیرابم کنی
از.."احساس"
مانند
"گیتارم"

ببار...ببار
تا...پیله ی سرخ
قلبم...
پروانه اش..
نخستین
همدم...
گلبرگ زیبای...
چشم تو باشد...

بوسه ات
در زیر باران
پرواز ..
در ...آسمان
آزادی است...

رو به...رویاها...
می نگرم
تا جاودانه باشیم
مثل ..یک ..
افسانه

شکل.. یک راز
تو را می خواهم
در معبد...عشق
در حریم...گرم
تنهایی ام..با تو

درون...
چشمهایم..
بمان
هر بار که..
نگاهم
رو به...تمام ...
با تو بودن
مست از..
خاطرات..سرخ توست
بمان
درون..چشمهایم.
1/7/89
مهربد

سه‌شنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۹

سرنوشت

بر پیشانی ات
سرنوشتی است...
که تورا..
اسیر خود کرده...
و ..تو
به مانند....
عروسکی..
در صحنه ای
غبارآلودو سنگین
با بندهایی
تابیده..بر دستانت..
می چرخی و می رقصی
تا سبب..
خنده های...تلخ ..روزگار
باشی ..و بس.
30/6/89
مهربد

دوشنبه، شهریور ۲۹، ۱۳۸۹

خواب


در انتظار شب
ثانیه ها
برایم...ساعتهاست
بخواب نمی رم
مگر ...برای
دیدن روی زیبایت..

حتی اگر..با مرگ
آخرین خوابم

بودنت باشد
جاودانگی ...خوابت را
می خواهم...

باز
29/6/89
مهربد

یکشنبه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۹

سرمازده.. تقدیر


پروازت
سخت تر از
حادثه ی مرگ..احساس است
به کجا می روی
بی من...
بودنم بی رنگ است

امروز
آرزوهایم...چون برف ها
آب شدن..
روی
گلبرگ زیبای...چشمهایت
تا ..مهر تو...
سهم...دیگری... باشد
بی من..
و تو..رفتی..از چشمانم
تا دوباره...
همدمم...خاطره ها باشند...
بی تو...
بی من...
آتش عشق
سرمازده ..از
تقدیر است...
عزیزم...بدرود.
مهربد
28/6/89

شنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۹

در مسیر..زیستن


نمی خواهم
در جریان...
دیگران باشم...
یا مانند برگی
بی مقصد..
در چرخش بادها
برقصم.
نمی خواهم
در مسیر تکراری
زیستن
تقسیم شدنم
دلیل..زندگی باشد..
سلول بودنم..را
نمی خواهم...
حتی اگر عمرم..
قدر ..یک...
پروانه باشد..
"من".. بودنم...
انسان نیست...
می خواهم....
جدا از...نفسم
"پروازم "
بودنم باشد..
در خوابهایم
در آرزوها...
در اندیشه ام
رو به آسمانها..
13/6/89
مهربد

پنجشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۹

ایران

رفتنی نیست
برایم
هرگز
شاید
نتوانم...اما
بی صدای..سنتور.و..
بغض...یک.. تار
بی عطر...ریحان ها...
بی..فیروزه رنگ....گنبد ها
نمی خواهم..رفتن..را
"ایران"

نم..خوش بوی
کاهگل را..
بین دیوار..عشق تو
دوست..می دارم...
در تابستان...
"ایران"

نتوانم...بی یاد
قمری ها..در ظهر..آرامت
بروم....با
خاطرها...هرگز
از..خط..وابسته ی
فرهنگ
"ایران"

بوی دیگ نذری..را
دلم...می خواهد
افسوس...
آلوده شد..اکنون
باز
میان..
اجبارها...
"ایران"
11/6/89
مهربد

یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

در حاشیه...


در حاشیه..جا ماندم
بین ..دست خطها
در لبه ی..تا خورده ی
کاغذ
زرد شدنم... پیدا .
در حاشیه..جا ماندم
بین چین...خوردن
چند برگ..
بین...مدفون شدن
احساس..
خط خوردگیم..تا مرگ.

تمام بودن من این بود
سالها..خاک خورده ی
تبعیض..
اسیر
یک..گنجه..
دیدن..شکستن..فرهنگ.
در حاشیه ...جا ماندم
نم زده و بیمار
صبر کرد و سوخته
در پی..
تعبیر
این ..خواب
7/6/89
مهربد

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

کوچکتر از سنگ فرش ها

زمانی
بر ... دروازه دلت
کوبیدم..
تنها...
طپش..قلبم...
همدمم..شد.
تب کرده..و
سرگردان
در ..فال ها
تورا...می دیدم
هر ثانیه..
بی گشودن...
دروازه ...
نظاره گرم بودی...
در بالاهای
برج...
کوچکتر...بودم
در پیش ...چشمانت
و کوچکتر...
از سنگ فرشها.
25/5/89
مهربد..mehrbod

سوار...تنهایی.


همیشه...
در تو در توی
دالان...
زمان اسیری
نمی دانی
گذشته است...یا آینده
ثانیه ها..برایت..دوست هستند
یا دشمن...
تلخی یا شیرینی
زندگی یا مرگ
سپیدی یا تاریکی
خوب یا بد
اگر از کابوست
بیدار شوی
فرق سحر با غروب چیست...
باز هم نمی دانی...
نجوای کودکان...
هزار خواسته دارد..
نمی دانی..
تنها...
با اسب سرنوشت
می تازی
بر ..جادههای سرد
زمان...
تا پایان..
شاید آغاز باشد..
و باز هم نمی دانی.
27/5/89
مهربد

جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹

آسوده با تو

آسوده با تو
تا بی نهایت زندگی
می مانم...
تا صبحی دیگر باز
در کنارم باشی...
تا آرامشم...
با تو بودن باشد
در باغ...
تنها تو را می بینم
والاتر از
شکوفه ها
در نگاهم می مانی
گویی لبخند زیبایت
مرا می نگرد..باز
در هر سوی..
گلستانی
که بی تو
پیش.. چشمانم
کویری..
بیش..نیست
22/5/89
مهربد

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

گلوله ها..سینه میخواهند..باز


در کما
جنگ میبینم
نزدیک است
بوی باروتها...
کودکی
بازگشت
با..طبل ها
با جنگ..دوباره
با خون های
آغشته به نفت
با صدای
بمب ها...
گلوله ها....سینه می خواهند
برای سکه ها..
نمی دانم..
درنگی برای..صلح نیست..
نسل من
غسل با خون می گیرد...
باورم این است
این روزها
21/5/89
مهربد

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

هوایت

هوای تو
مرطوب و زیباست
و غروبت دل نوازتر
در کنارت
همراه نسیم
گیتار را
می بوسم
با ..
پنجه های خسته ام
و دم به ...دم
آواز موجهایت
می سپارم..
در کنار صدف ها.
19/5/89
مهربد

پروانه مرگ

گهگاهی
عاشقم
مثل خورشید
می سوزم
و لحظه ای
سنگ تر از
کوه ها....
آرام...
گویی
مرگ
چون پروانه ای
سیاه..بال
به دورم می چرخد
با لبخند...
تا مرا در آغوش
بالهایش
نوازش کند...
18/5/89
مهربد

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

برگ ..بر آب



خسته ازسیل ها
سوخته از طوفان ها
شب برای من است
در آرامشش
سوار بر برگی
روی رودخانه
تا سرچشمه ات
می آیم...
بگذار...
جریان..برایم
بنوازد...
ترانه ی...تقدیر را
و حسی
مخالف
راه رود..را
نشانم دهد..
تا سرچشمه ات

چون

برگ..برآب

آزاد..خواهم بود
17/5/89
مهربد



چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

تنهایی..ها

به تنهایی خودت
نگا کن..
در بین..حجم مردم
همیشه
تنهایی
گرداگردت...
دیواری است...
تا ابد...
حتی اگر ...
با لبخند..
همخوان...آواز
آدمها باشی...
باز تنهایی...
چرا که
افکار
با تو سخن می گویند
در عمق...اندیشه ات
تنها با تو.
16/5/89
مهربد

دوزخ

دوزخم اینجا است
زیر..خرمن
تردیدها...
پشت...جلد
دینداری...
هزار
خط خوردگی
می بینم...
کابوسم
در خواب.. نیست
بیداریم
کابوس است
شک را هر روز
می بینم
بین.. دو یار
وقت..یک بوسه
در زمستان هم
مورچه ها
بیدارند...
گوسفندان...
جای گیاه
گوشت برادر
می خواهند
دوزخم ...
اینجا است...
در خیابان
معلم..می خواند
مسافر را...
تا ...
ادبش..
لمس کند
آداب.. نان را...
دوزخم ..اینجا است
پیکره هم می گرید
بی اشک
و...صورت...بنفشه ها
سوخته از
دود..ماشین هاست.
دختری
بد تر ازتن
دکان
شرم فروشی..دارد
واستادی
شعر فروش
برای...
نقابی...
با ..طرح
یک روشنفکر
قافیه را...
خشکانید..
در باغ..ادب
دوزخ
اینجا است.
13/5/89
مهربد

خود...

در گلویم
بغض..هم می نالد
از.. نشکفتن
اشک ها
چرا..که چشمه ام
خشکیده..در
حنجره ی تاریکم...
یا که چشمهایم
سوخته از..
تنگ...
صورتک است
و تو..هم ..ندانستی
کدام.. بودم..
خودم ..
یا صورتکم..
یا صدایم
شاید..
نبود..
رها..و آزاد
چون پرنده
در باد.
12/5/89
مهربد

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

زندانی...


دیدن اجباری چشم
حرفهای...بی مفهوم
خوردن..سیلی از
تقدیر
یک.. محکوم....
جاده های بی پایان
پرسش از
تعبیرها...
قمار هر روز ی ما
بر سر.. مشتی
گندم...
ترانه ها..تکراری
شکایت از..نشنیدن
دیدن چتر دود
روی شهری..خون آلود...
رفتن..حتی کلاغ
مرگ سرخ... گنجشک ها
بی ثمر ماندن...باغ
ناله ی..این سگها
سرابی در کوچه ی..غم
دیدن....
یک لبخند..
پشت دروازه ی...
تب...
حسرت
یک پیوند...
بی رنگها...
گل دیدن...
بی رایحه..خندیدن...
در صف
آدم بودن...
با زنجیر...رقصیدن.
11/5/89
مهربد

بی مرز...دستخطها..

نمی دانم..
زمانی..
با ثانیه ها..
یار بودی...
و شاید
همه ی من
برایت
قلمی بود
یادگاری...
سرنوشتم ...
به مانند بهار
با خورشید...و ابر
می رقصد..
تا در زمستان
با برفها بیایم
بر روی بام..سپید
خاطره هات
شاید روزی...
درختی باشم
و تو
رودخانه ای
در کنارم..تا سیرابم کنی..
با ناز جریانت...
یا دوپرنده باشیم
در پرواز
بگذریم..
از مرز...دست خط ها...

هر روز پاکتر می شود
تابلوی آبرنگ...
خاطره هام
از روح زیبایت
در مسلخی
به نام زمان.
10/5/89
مهربد

یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

عمر شبتاب


دیگر حسی... نیست
تا عشق را ببویم
شاید
گلبرگ ها ...
با باد رفته باشند...
امروز..
تنها..
"زیبایی"
تنهایی است..
با موری
سخن میگویم
از آسایش
خواب..
در مهتاب
و ارزش ..یک ارزن.
فرقی نیست
عمر من هم
کوتاهتر از
شبتاب است...
3/5/89
مهربد

گهواره

در چمن زار
به آرامی..قد میکشی
در جنگ با
هرزه های ..اندیشه
زیرآفتاب...
تجربه
بی من..می روی
دور تر از پرچین ها
ومن می بینم
خیزش..آرامت را..
رو به..زندگی.
با پرندگان..سخن بگو
تا از من بگویند
که...برایت گهواره بودم
تا چشمهایت
رو به آسمانها...
زیباتر..باشند
و زلفهایت
چون شاخه های
سبز چنار
در پرواز
بالاتر.
بدرود.
2/5/89
مهربد

دوم مرداد..سالگرد درگذشت شاملو است (یادش گرامی باد)


دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

لاله های خاکستری



عشق را
در پیوند..با احساست
می بافم..
هر لحظه...
در روحم...
بی شرط...

تا تو باشی..
آگاه از..
رنگ سرخ...قلبم
در سینه ی
تنهاییم...

چاره ام
چون شمع
سوختن است
در پس..
لاله های...خاکستری
تا آب شدنم
در مرگ...شمع
برایت...
باور ...شب باشد.
30/4/89
مهربد

در صدای باد تو را ...

شبها
در صدای باد
تو را میجویم...
شاید بادها..
پیک ...
آوای موج تو باشند...
و...از تو گویند..
ابرها
در قصه ی
سپید.. آسمان.
در آغوشت
می خوابند...
قطره های باران
و..ماهی ها
می رقصند..
روی..آرامشت...
تا زندگی...
در جریانت
زیباتر باشد.
30/4/89
مهربد

سه‌شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۹

مرزها..بی معنی است

به فردا بیاندیش..
و فرداهایی...
دورتر
به زمانی..
که زمین نباشد...
نگو هرگز ...نمیشود.
یا ذره ذره اش
غباری..گردد
در کهکشان..
تنها..یک خواب بوده
دین و تاریخ جنگ...
علم...شعر...قصه
شادی..و درد..بیماری...
و افتخاری..به نسل
نگاه..کن..از بالا
مرزها..بی معنی است
و اینها..
شعر نیست.
29/4/89مهربد

یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

پنجره میخواهم


نه....زلال آب می خواهم ..
نه خوراکی..رنگارنگ
نه مجیز ..می خواهم..و
نه..چشمهای
پر نیرنگ...
پنجره ای می خواهم
رو به آزادی
رو به کوه...
رو به... خواب های
سبز...
بی اندوه.
پنجره ای..
با در چوبی باز
کنارش..شمعدانی..
صدایش..
پر پرنده ی..
در پرواز.
رو به پنجره ام
یک دریا...
افقش
آبی و سرخ رنگ ....
غروبش...
غمگین ..وبودنش زیبا..

28/4/89
مهربد

لاله های...کاغذی


به این خاک بنگر
شاید روزی..
شاعری بوده
که از عشق..مرده
یا مسافری
که..پایان راهش
قبر.. بوده
به این خاک بنگر
چگونه
سیراب از سرخی
هزار سرخ رگ
باز..
در عطش
"خون"
می سوزد...
تا دوباره..
آبستن
لاله هایی..باشد
"کاغذی"
تا....دوباره
بازیچه ی
اندیشه های
دلمرده
26/4/89
مهربد

استخوانهایم..بر بالهای..یک شهاب

من از کدام کهکشانم
نمی دانم...!
گم شده ای..
از کدام
ستاره ام ....
نمی دانم....!
سال بودنم..در زمین
کوچکتر از
برق ستاره هاست
در چشم های
آسمان.
روزی... دوباره
مسافر خواهد بود
استخوانهایم
بر بالهای ..یک شهاب
تا ببرد..
مرا..به..
سیاره ای..
که نمی دانم..
هوایش..
حس جنگ دارد...
یا که...
شاید
برگ
درختانش
نارنجی است..
دوست می دارم
حاکمش..
یک..." پروانه "باشد...
و..درمان بیماران
یک بوسه...
دوست می دارم
بی رنگ پوست
همه..در نفس
یکی باشند...
26/4/89
مهربد

جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

تویی..که نشناختم ات


تویی که نشناختم ات
زیبایی..
چون غنچه ی
یک گل رز
با خارهایی
که دستانم را
می بوسد
با دردی...
که دوست می دارمش.
رقص ناز تو
در" نسیم"
ترس..
پرپر شدنت را
در دلم
میتابد...باز
بی تو...
باغ را نمی خواهم..
حتی با رنگارنگ ترین
گلبرگها ....
هر روز..
شعرهایم
به مانند..باران
می بارد..
تا تازگی..
این عشق
خاک خیس
پای تو باشد.
25/4/89
مهربد

پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

نت فروش

روزها
کارم...
نت فروشی و
شبها..
پرسه در احساس..
تنهایی است....
برای ...جان..
باید از ..روح گذشت
دردا..
که جسم بی روح
آدمکی
تنها است..
رو به..
دشتهایی سبز
که پای رفتنش
چوب ..خشکی
است..
که حتی..شکسته است
آن..چوبها.
24/4/89
مهربد

BU AKŞAM ÖLÜRÜM -MURAT KEKİLLİ


Bu akşam ölürüm beni kimse tutamaz

Sen beni tutamazsın yıldızlar tutamaz

Bir uçurum gibi düşerim gözlerinden

Gözlerin beni tutamaz

Düşlerinde büyürüm büyürüm kabusun olur ölürüm

Bir şiir yazarım bir türkü söylerim

Bir sen olurum bir ben ölürüm

Bu akşam ölürüm sırf senin için

Beni ölüm bile anlamaz

Bu akşam ölürüm beni kimse tutamaz

Sen bile tutamazsın yıldızlar tutamaz

Bir uçurum gibi düşerim gözlerinden

Gözlerin beni tutamaz

Düşlerinde büyürüm kabusun olur ölürüm

Bu akşam ölürüm sırf senin için ölürüm

Beni ölüm bile anlamaz

مشب می میرم

کسی نمی تواند مرا بگیرد -کسی نمی تواند مانع شود-

تو نمی توانی مرا بگیری

ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند

همچون پرتگاه از چشمانت می افتم

- چشمانت پرتگاهی می شود که از آن سقوط می کنم -

چشمانت نمی توانند مرا بگیرند

امشب می میرم

کسی نمی تواند مرا بگیرد

در رویاهایت بزرگ می شوم

کابوست شده و می میرم

یک شعر می نویسم

یک ترانه می خوانم

یک بار تو می شوم

یک بار من می میرم

امشب می میرم

صرفا به خاطر تو

حتی مرگ هم مرا درک نخواد کرد

امشب می میرم

کسی نمی تواند مرا بگیرد -کسی نمی تواند مانع شود-

حتی تو نمی توانی مرا بگیری

ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند

همچون پرتگاه از چشمانت می افتم

- چشمانت پرتگاهی می شود که از آن سقوط می کنم -

چشمانت نمی توانند مرا بگیرند


جایی برای سکه ها..نیست

در پیکار با زمان
دوباره...
بازنده ای....
همیشه...
نفس آخری هست...
شتاب کن..
برای..سکه هایت
در گور جایی نیست
با.. لذتی...
که تو را می خواند..
مست
در رنگها...
شناور شو
شاید..کرمها
زیبا باشند..
روی صورتت
امروزه
عشق هم فاحشه است
و لبخند را هم
می فروشند
همراه تن .
24/4/89

سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۹

سکوت..ناب..

روزی... دیگر..
و...
چرخش عقربه ها
بر دایره ای
که می راند
زمان را
رو به..خاک بودنم
وپایان..
حادثه ای..
به کوچکی..
یک....آه.
در وزش بادها
برگ های.. زندگیم
بی وقفه..
در پی هم
می گذرند...
تا در بیداری
خواب بینم...
سکوت ..ناب
نیستن را..
22/4/89
مهربد

شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۹

دور تر..از قصه هام..ممکن نیست...

صدای زنگ..در گوشم
شاید آخرین ..
طنین..باشد
چون ناقوسی..
می لرزاند..
آرامش رویایم را..
نمی دانم...
ترک های اندیشه ام
تا کجا..
رخنه در احساسم.. می کنند
نمی خواهم بگویم..
دوستت ندارم
نمی خواهم
خطهای..سیاه..عقل
چیره بر روحم.. شوند.
پرتاب می کند مرا..
به نا کجاهایی
که فقط..کابوس
می ماند برایم..
دورتر از..قصه هایم
زنده بودن ممکن نیست
هرگز..
مست در نگاهت
مرا بخوان
یا نابودم کن
با آذرخش
داغ..
حس..عاشقانه ات.
19/4/89
مهربد

دوشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۹

عشق...


برای زندگی
جرعه ای..آب
نمی خواهم
بی عشق..
اگر..
عطشم..
آغوش مرگ باشد.
برای زندگی
نفسم
سوختن است
حتی در
کوهستان ..بی عشق.
......
اگر
مرا...
اسیر...
در کابوسی کند
هر شبانگاه ...
عشق
دوست می دارمش
باز...
برای..
آشکار شدن...
احساسی..
در روح..بی تابم
به نام عشق.
.....
رو به
دالانی..زیبا
مرا می راند
عشق...
در تبی شیرین
تا..
خود سوزیم...
در آتشی..سرخ
به رنگ
عشق.
7/4/89
مهربد

یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹

قصری از مرجانها


شب..به ستاره
نزدیک ترم...
و بادبان..کشتی
احساسم..
رو.به سرزمینت
افراشته تر است.
شب...
آبی آبهایت
ناپیداست...
وسکوتت
رنگ تاریکی است...
در جریان
آغوشت
رو به کجا میرم؟
شاید جزیره ای
گم شده در...
آرزوها
یا...
سرزمینی
که گرداگردش
تنها تویی...
نمی دانم.
شاید..
پری دریایی...
زیبایی
پیکرم را
به درون
قصر مرجانها
آورد...
تا بوسه ات..
مرا..
دریایی کند.
7/4/89
مهربد

پرپر شده...در باد

چون قاصدکی
پرپر شده در باد...
به افسانه ها پیوست...
پندار...که نبوده
در ..یاد
زمان...
نوری بود
برای تبخیرش..
از... خاطره..
و خاک
چه آرام
می برد از یاد
نام..زیبایش را
؟
مهربد
6/4/89

شنبه، تیر ۰۵، ۱۳۸۹

در گیج..دنیا


در گیج دنیا
اسیرم..
بی بودن میله ها.
در فصل ها..
می چرخم...و
با باد..می خندم..و
با باران
اشکهایم..می بارند..
بر..پنجره ای...
که می اندیشم
زندگی...
در پس اوست.
تا نهایت..
سبز بودنم..
این باشد...
چون..گلدانی
پشت پنجره ای
بی آزادی...
در باغ...
بی رقص..
پروانه ها
دور..ترانه هام
بمیرم...
آرام..آرام...
5/4/89
مهربد

جمعه، تیر ۰۴، ۱۳۸۹

جامه..برای روح

فکر می کنی
عریانی..روح
زیباست
یا که
جامه می خواهد...
روح هم...
فکر می کنی
نجابت...
آن روی..سکه است
یا..صداقت
سپید است...
در راه..
تنها سفر میکنی...
به انتظار یک معجزه..
سالها...
پیکار می کنی..
تا لحظه..ضیافت
مرگ روح..را
ببینی...
وخود..بودنت
پشت نقابی
می میرد.
4/3/89
مهربد

پنجشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۹

خرج ..جسمی..سوخته


دختری..
با موهای بلند
در کنج یک بار...
در خیال پرواز..
با سکه ها
می نوشد
گناه را...
برای..آرامشی
که ندارد...
هرگز
ودستانش
دلبازتر..از هر روز
خرج می کند
جسمش را
تا فردا..
شاید
کالسکه ای طلایی
مرکبش باشد..
دوباره.
3/3/89
مهربد

چهارشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۹

بت..شیشه ای..(زندگی)


زندگی..
قاصدکی است...
در دستان باد
که روح را
می رقصاند...
در تقدیر....
و مانند
یک برگ
ما هستیم
که می چرخیم
به دور..
اندیشه ها.
زندگی
نقش ...
یک تنهایی است
در درون...
اتاقکی
رو به..
پنجره ای
با شیشه ای..
سیاه رنگ
بی درک
آنسویش
وترس..غریب
شکستن...
بت شیشه..
2/4/89
مهربد

سه‌شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۹

همخواب با ...تاریکی


برای دیدن نور
با تاریکی
همخواب..مشو
که سایه ها..
می رقصند
رو به
هوس هایت...
در عطشی..
شیطانی.
فردایت..
محو در رویاهاست...
مرگباز
بازنده است
بی مقیاس...
در چرخش
سنگ زمان.
برای دیدن نور
دریاب
معنی را...
در افسانه ی
پرواز..
رو به..
خورشید...
31/3/89
مهربد

دوشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

پیله ای..بر گرد روح

بر دردهایت
صبر
مرهمی است
مثل بارانی
بر تن
خشک برگی
بی ساقه ی عشق.
بردگی یک احساس
می تابد
روحت را
تا تنیدن
پیله ای...
بر..گرد
روحی..
نا آرام...
که می سوزد
در ..پس
خنده ی یک هیزم
برای
درد ...
یک راز .
31/3/89
مهربد

یکشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۹

بیتاب


گذر.. نامت
از خاطره هام
کوبه ای..ناب است
بر دریچه ی
قلبم
تا طلوع..
یک احساس
تا ..بیتابی ام
بهانه ای باشد
برای...
تکرار..نام زیبایت
روی سجاده...
عشق.
30/3/89
مهربد

آبشاری از عشق..

چقدر..
دستانت برایم..آشناست
آبشاری..از عشق
که در جریان..
احساست
نوازش میدهد..
قلبم را...
چقدر ..
در ناز..انگشتانت
بخواب میروم..
می دانم...
که بیداری..
بی تو..بودن است
و خواب..
دروازه ی...
رویاها...
رو به..
آرامشت
تا...ابد.
30/3/89
مهربد

شنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۹

فریاد موج ها

در جادوی چشمانم
بمان...
می دانم که در پایان
سرزمینت...
رویاییست.
در جادوی چشمانم
بمان...
تا زمان..جاودانگی
در ذهن...
تا سکوت لبها...
بی کلام..
سخن بگو...
چشمهایم
برایت...آواز می خوانند.
در سکوت دریاها
موج فریاد است...
ونسیم
یک خواهش.
28/3/89
مهربد

بی بوسه فرشته ها

در مداری..
به پهنای..خواسته ها
بمان...
تا در عطش..
برنده باشی...
مجنون یک سکه..
در حسرت..
زردی..بی احساس
بمان...
تا نهایت
یک مرگ
در زیر...
سپیدی..نخ ها
همراه خاک...
بی بوسه ی
فرشته ها.. بمان
28/3/89
مهربد

پنجشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۹

عشق..بدون شرط

از آسمان
می باری...
بی منت..
و سبز می کنی
قلبها را..
و با درخشندگی" جاودان"
می تابی در شب و روز
برای تقدیس..
قلبها...
ودر آغوشت می مانم...
هر جا و
هر وقت.
می بخشی..
برای زیبایی
در آرامشت..
نفس ..میکشم
هر روز..
بی" وردها"
و می مانم
در کنارت
بی اجبار.
27/3/89
مهربد

در رویا هایم....

سر به خواب می گذارم
درلالایی... ترانه ها
اما..
رویاهایت
برایم ..شیرین نیست.
سر به خواب می گذارم
برای پایان..
یک روز
برای ..
پیدایش رنگها
ولی..
پلکهایم..
خمی..
پر ز سیاه اند...
یا شاید..
تو در خوابم...
سیاه چادری... هستی
یا قلبی...
زغالی رنگ ...داری
بی آتشی..
که آن را..
سرخ کند...برایم
نمی توانم
دریابم...
نبودنت را...
پس..
بمان ..
در" رویاهایم".
27/3/89
مهربد

چهارشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۹

در اندیشه..


فکر می کنی..
باز.. ببارند
بمب ها
بر سرمان
شاید..
صدایشان زیبا بود...
یا بهتر
از همهمه ی
این شهر....
فکر می کنی
در بازی..سیاست
دریایی
بی.. رنگ "نفت"
بماند..
روی زمین
یا صدای" مرگ بر"
می شود که..
نیاید...
از پنجره ی
خواب زدگی..
فکر می کنی..
در بازی....
آزادی
مرگ را
چند می خرند...
به قصه ی تکراری
بخند...
هر روز..
و بمان... با
اندیشه ات.
26/3/89
مهربد

لبخند سرد...میمونها

شیون
نوایی برای ...
آغاز...تولدی
به رنگ..سیاه
بردگی...
و
زندگی...
گمگشته در باد..
سرنوشت..
می چرخد
تا چند بهار...
بیشتر
وثانیه ای..
در کهکشان..
قدر شعله ی ..
یک کبریت
و..سیرکی
به نام زندگی
و لبخند سرد
میمونها
در پس
میله های
قفس...

مهربد
26/3/89

یکشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۹

قیصر(داریوش)


قيصر

اين روزا گوزن رو سر نمي برن

ميشكنن شاخشو ميفرستن تو باغ

اين روزا طاقو نميريزن سرش

سر گله شونو ميكوبن به طاق

اين روزا آخر نمايشا بد شده

همه نقش همو بازي مي كنند

اونايي كه چشمشون به قدرته

هم پياله هاشو راضي مي كنند

نمي دونم اگه برگرديم عقب

دل طوقي واسه كي پر ميزنه

اگه فرمونا يه شب دوره كنن

چند تا چاقو پشت قيصر مي زنه

نمي دونم اگه برگرديم عقب

داش آكل به عشق كي سر مي كنه

اگه رستمو ببينه روي خاك

پشتشو بازم به خنجر مي كنه

پاي روضه ي خودت گريه نكن

وقتي گريه ننگ مردونگيه

دوره اي كه عاقلاش زنجيرين

سوته دل شدن يه ديوونگيه

اين روزا دوره ي غيرت كشيه

كي مي دونه قيصر اين روزا كجاست

بكشي و نكشي مي كشنت

اين جا بازارچه ي آب منگلياست

http://www.4shared.com/audio/0Oi9ZgBO/07_-_Dariush_-_Gheysar.htm

شنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۸۹

بی صدای برف

تانهایت..سکوت

بی صدای برف...

در زمستان

می مانم..

روی شاخه ها

تا شکوفه ای صورتی

دلیل بودنم باشد

حتی در

سرمازدگی

قلبها...

پرستویی..می خواهم

تا همیشه..

دلداده ی بهارم باشم..

حتی اگر

سبز برگهایش

سرابم باشد.

21/3/89

مهربد

جمعه، خرداد ۲۱، ۱۳۸۹

بگذر

بگذر..
تا همرنگ خاک شوم
بگذر..
که از بودنم
پیکره ای باقی است
خسته...
از جنس روح.
بگذر..
تا رویشم
رو به آسمان باشد
تا
روزه ی سکوت
گیرم
در دشت..
و ریشه ای..
همدم..زمین و
شاخه هایی
عاشق خورشید...
بگذر..
تا طعم پرواز
به روحم رسد...
بی خواستن بال..
بگذر
تا سایه شوم
برای
روح سوخته ام..
بگذر..
21/3/89
مهربد

منو..تنهایی..سکوت شب


خیره در سوز بادها
روی صورتم
در دشتی سرد...
رو به سرنوشت
می روم
تا خورشید...
تا رنگ غروب...
تا
زیبایی
یک پایان..
و آغاز..
ترانه ای
به نام ...
منو تنهایی و
سکوت شب.

21/3/89

مهربد

پنجشنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۹

یگانه در...باد

در زلال آبها
گناهم
پاک نشد...
تا روحم
شکست
در ..آیینه.
روزگاری
میتوانم
با... خاکسترم
نشینم
بر طاقچه ی..زیبای
دلت..
تا ...
لمس انگشتانت
بر غبار..احساسم
بوسه زنند...
بی آنکه بدانی...
و یگانه در باد
در سفر
خاطره هایت
بمانم.
20/3/89
مهربد

سه‌شنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۹

نواختن..."یک بوسه"


صدایم را بشنو
در همهمه ی..شهر
آوازم ..آشکار است..
برای
شنیدنم...
در طپش بمان
تا ربایش احساس
تا...
نواختن یک بوسه
روی ساز..صورتم.
ببین
در آلبوم
رنگارنگ..
زندگی
صورتم
شاید..
پیدا نیست...
اما..می مانم
مانند...
قلبی گرم
بر درختی
سرخ رنگ..
تا جاودانگی
روح سرکشم...
تا پرواز.
17/3/89
مهربد

شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۹

در حلقه ...دستانم


خیره در نگاهت
هنگام
یک برخورد..
کلامم می لرزد..
شاید چشمها
هزار ...
دکلمه دارند
برای
دلدادگی
به یک رویا..
شاید
اشکهایم
قدر..یک باران
به پایت..نشینند
تا سبزتر
از برگها
روی یک شاخه
در حلقه ی
دستانم
بمانی..
تا ابد.
15/3/89
مهربد

زندگی

بی پروا
می جوشم
تا زندگی
تا مرگ
تا شادمانی
حتی برای
لذت...
دیدن..یک رنگ
یا حس یک بوسه
از غنچه های..
یک گل.
بی پروا
می جوشم
تا ..
دیدن
آسمانی..آبی
یا نقش یک..مرغابی
در پرواز
رو به غروبی..
زیبا.
بی پروا
می جوشم..
برای
زیر باران ماندن
در بهار..
بی چتر ..
بی آفتاب
در...
ابرهای خاکستری
پاییز..
یا تنهاتر از
یک
گلبرگ
در سپیدی برف زمستان.
15/3/89
مهربد

پنجشنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۹

پیام پروانه ها...


وقتی در مرکز دایره
خود را
نگاه میکنی
دنیا گرد
تو می چرخد
و زمان
در مقیاس تو
می گذرد...
وقتی...برایت
رازها ..
شکفته می شوند
در خیالت...
تنها برای تو
داستان
خوانده شده..
و عشق..
برای تو
به رنگ... سرخ است..
تنها
پیام تقدیر
تکراری بیش نیست
برای
مرگ.. پروانه ها
حتی اگر زیباترین باشند...
در فصلی..
نزدیک تر از..
یک پگاه...
می سوزند..
و آنی..
پندار
که هرگز نبوده اند
هرگز.
مثل من.
12/3/89
مهربد

چهارشنبه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۹

در زیر..آبی مهتاب

در..زیر مهتاب
با طنین گیتارم
می بارم
روی
زلفهای..زیبایت
صدایم آبی است
مثل مهتاب.
سکوت برایم
بهانه ای
برای
ترس...
بی تو بودن است..
و نسیم شب
پیکی
برای...
پرواز ترانه هام
تا سرزمین احساسات...
12/3/89
مهربد

جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

با تو

نمی دانم
حتی...
بودنم
سپید است..
با تو...
یا که بالهایم
بسته تر از...
دیروز است
با تو...
تا جلد تو شدم...
خنده ام سوخت..
بازهم...
در چین صورتم
خاکستر بودنم
پیداست...
حتی
در توانم نیست
ققنوس شدن را...
با تو...
هزار تکه بودنم
در آیینه..
بی معنی است...
در سماء بی پایان
می مانم...
با تو...
7/3/89
مهربد

سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۹

اسیر یک تاس


تبسمی
روی گونه هایت
جاریست..
شاید تمسخر باشد..
به رویم می آوری
بازی تقدیر را
هر روز.
در پناه تنهایی
چه خوشم
با ترانه ها...
تا روزگارم
این باشد..
درد
همزاد من است...
تا دلی دارم
که هر روز می جوشد
چشمه سرخش
درد...
همزاد من است.
هجرت را
دوست دارم
نمیدانم کجا
شاید دروازه ها
بسته باشد
اما خیالم باز
میخواهد..
آرزویت را...
گرچه
اسیر
یک تاس است
روی میز
زندگی.
4/3/89
مهربد

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

شهید

تو رفتی..بی پروا
تا لالایی
کودکم
شنیدن
آوای آرام
یک قمری
در ظهر داغ
تابستان..
در آرامش..
خون سرخ تو باشد.
تو رفتی و...
با نام تو
فروختند
نام زیبای شهادت را
به قیمتی
ناچیز
بی وجدان...
تو رفتی و...
با لبخند و
ندیدی...
امروز را
که می سوزد..
دلی
برای دیدن
رنگ
تکه ای نان
تو رفتی و...
3/2/89
مهربد

تارهای بسته


هزار...
دیوانگان
رو به فرسایش روح
می تازند...
تا بندهایی
از امواج
یا
کلاهکی آهنین...
روی مغزها
بنشیند..
مانند
گردهای..تریاک
و..کابوس
برای تو
لمس بیشتر
سکه است
هر شب..

و تارهای

عنکبوت..

بی صدا..

می بافند

سیاست را..

پشت

درهای بسته

پیوسته.
3/3/89
مهربد