سه‌شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۹

در سایه...

در سایه ایستاده ام
"اجباری"
تا...چهره ام
چند خط باشد..
بی احساس ..چشم ها
دور از ..لبخندها
و حتی...
اشکهایم..ناپیدا .

در سایه ایستاده ام...
تا خورشید..
نتواند..
آشکارا...
عشق را
تبخیر کند..
از ...روحم..

در سایه ایستاده ام
تا هیچکس باشم...
در بازی..نور
چراغ ها...
در بین حجم....
سرد..ابله ها....

در...سایه ایستاده ام..
تا نگاهم...
به...تکرار..سیاه..
خود خواهی...
شلاق..برتن..معصوم
پلنگ...
در سیرک باشد...
از دورترین..نقطه ی..مضحک
انسانیت...
11/8/89
مهربد