بر دردهایم...
بکوب..
تا...زخم هایم
بی درمان...
در خون...خود
بجوشند..
بر دردهایم
بکوب
با پتک هایی
سنگین...
تا ترک های..احساسم
چون ..هزارچین
فرسوده...
به خاک بنشینند...
تا...مرثیه ام
خود...
تابوتم..باشد...
رو به ...
جاودانگی...
بر دردهایم...
بکوب
تا...اشکها
بسوزند...
برای..درخشش
شمع...آرزوها
در ...
پایان ....قصه ی
خیالم.
6/9/89
مهربد