شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۹

رقص..برگ ..در باد


بی لمس
دستانت...
با خورشید..هم
قلب من
سرمازده ..در
طوفان...است...

آواره ی
این..شب هام
بی فانوس..چشمهایت
در کوچه های..غم
گمشده ..و..تنها
در پی...جادوی..
آوایت...
می گردم..گرد..
رقص برگها....
در...میان...باد...
شاید..شاخه ها
نشانی از...
جریانت باشند..
رو به
تشنگی....
سرخ رگهام.
8/8/89
مهربد