پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۹

دستهای..خون آلود


صورتم..خاکستری است
وقتی در آینه
نگاهم...رو به خود
می گرید.

و درختان
در چشمانم
به رنگ..پاییز
می مانند
حتی..در بهار.

درد را ...
با شعر
می نوشم
شاید..درمانش...باشد
آن ...
یا که اشک.. مرهمی
برای زخمهایم...

دستهایم..خون آلود
سرخ از..
آتشهاست ...
برای تقدیس....آب
سوختم..
بی....ذره های نور
در تاریکی...
یک بوسه.
22/7/89
مهربد