دیدن اجباری چشم
حرفهای...بی مفهوم
خوردن..سیلی از
تقدیر
یک.. محکوم....
جاده های بی پایان
پرسش از
تعبیرها...
قمار هر روز ی ما
بر سر.. مشتی
گندم...
ترانه ها..تکراری
شکایت از..نشنیدن
دیدن چتر دود
روی شهری..خون آلود...
رفتن..حتی کلاغ
مرگ سرخ... گنجشک ها
بی ثمر ماندن...باغ
ناله ی..این سگها
سرابی در کوچه ی..غم
دیدن....
یک لبخند..
پشت دروازه ی...
تب...
حسرت
یک پیوند...
بی رنگها...
گل دیدن...
بی رایحه..خندیدن...
در صف
آدم بودن...
با زنجیر...رقصیدن.
11/5/89
مهربد