سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۹

اسیر یک تاس


تبسمی
روی گونه هایت
جاریست..
شاید تمسخر باشد..
به رویم می آوری
بازی تقدیر را
هر روز.
در پناه تنهایی
چه خوشم
با ترانه ها...
تا روزگارم
این باشد..
درد
همزاد من است...
تا دلی دارم
که هر روز می جوشد
چشمه سرخش
درد...
همزاد من است.
هجرت را
دوست دارم
نمیدانم کجا
شاید دروازه ها
بسته باشد
اما خیالم باز
میخواهد..
آرزویت را...
گرچه
اسیر
یک تاس است
روی میز
زندگی.
4/3/89
مهربد