چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

آواره در باد

قصه ام
شاید افسانه باشد...
"با تو"
شایدم..
مانند
شمعی که می گرید
در دستان باد..
تا نهایت
خاموشی...نور..
در پیکار
با تاریکی...
برایت بسوزد
"بی منت"..
قصه ام
شاید...
سفر کند...
برگهایش
آواره در باد
به دوردستهای
شهری...
در آسمان
تا شاید...
بوسه بر
زلفهای
دختر خورشید..
بزند
بالاتر از ابرها...
تا برایم
دلیلی باشد
روشنی
هر روزم
زیر ...
درخششی گرم
با تو
در تابستان
سرخ رنگ
نازهایت
22/2/89
مهربد