دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

در راه آسمانها


شبی در خیابان
تنها و سرگردان...
صدای قدم هایم و
نوای باران
ترانه ای بود..
زیبا..که
می خواند در گوشم....
شاید
از فضا مسافری باشد
برایم امشب
در پرواز با
رنگهای نور
در آسمانی رویایی.
او.. از فراز تاریکی
آمد..
با لمس آرزوهایم
و صورتی
کوچک زیبایی
آوایش
از نتهایی
به زیبایی کهکشان
و پیامش برایم
سفری بود..
بی بازگشت..
در اندیشه ام
نیرنگ می بافت
برای صید..دستهایم
دریغا ...
که نیرنگ
برای آدم بود..و
او نمی دانست
جز لبخند و عشق
ترانه ای دیگر.
دست در دستانش
بر عرشه ی زیبایی
در هزاران رقص نور
آموختم
پرواز را...
در راه آسمانها
بی بازگشت.
12/2/89
مهربد