روزی دوچرخه ای داشتم
که با من سخن می گفت
و یک گردو
که دوست
باورم بود
و خاطراتی
که با من بودند
که با من سخن می گفت
و یک گردو
که دوست
باورم بود
و خاطراتی
که با من بودند
و دلبستگی ها
خواهند مرد...
روزی
گریه کردم
بارها
در سوگ... دوچرخه ای
که رفت
به دست دزدی
در تاریکی شب
و
تنها
خاطره ای
که با من ماند
و احساسی
که مرا آموخت
دراین دنیا
دزد
هم هست.
27/6/88
مهربد
خواهند مرد...
روزی
گریه کردم
بارها
در سوگ... دوچرخه ای
که رفت
به دست دزدی
در تاریکی شب
و
تنها
خاطره ای
که با من ماند
و احساسی
که مرا آموخت
دراین دنیا
دزد
هم هست.
27/6/88
مهربد