تو را دیدم
مجنون از یک احساس بودی
و خودی رفته از دست
نه
این قصه ی ما نبود.
یک شب
پیاده تا زیر پنجره چشمهایت آمدم
و چشمهایت را به رویاهام مهمان کردم
و تو
آن شب با من رقصیدی
بر روی ابراها
و تنها شاهد ما.. ستارگان بودند
در آسمان....و فردا چشمهایت را برویم بستی.
و چه دنیای عجیبی است
که گریه ام بی صداست
در عمق قلبم
و اشکها
در چشمان یخ زده ام
به مانند
هزاران قلب یخی
در این دنیا
حتی مجالی برای
چکیدن ندارند.
10/6/88
مهربد
مجنون از یک احساس بودی
و خودی رفته از دست
نه
این قصه ی ما نبود.
یک شب
پیاده تا زیر پنجره چشمهایت آمدم
و چشمهایت را به رویاهام مهمان کردم
و تو
آن شب با من رقصیدی
بر روی ابراها
و تنها شاهد ما.. ستارگان بودند
در آسمان....و فردا چشمهایت را برویم بستی.
و چه دنیای عجیبی است
که گریه ام بی صداست
در عمق قلبم
و اشکها
در چشمان یخ زده ام
به مانند
هزاران قلب یخی
در این دنیا
حتی مجالی برای
چکیدن ندارند.
10/6/88
مهربد