جمعه، مهر ۰۳، ۱۳۸۸

دختر سحر آمیز

دختری سحر آمیز می فروشد لبخند می فروشد مهر

بی منت رنگ در رنگ

روی بوم نقش می زند سیب سرخ خیالش را

با ناز

چون خورشید ذره ذره

هرم پر مهرش نرم می کند قلبی را

گرم می کند

دل سرما زده ی دانه ای کوچک را

که با عشق می روید در نسیم لطیف

گیسوان زیبایش

دختری سحر آمیز در نگاهش چشمه ای پیداست

که سبز می کند باغ خیالم را

و ترانه ای از عشق می خواند مرغ دل خسته ی غمناکش

که زمانیست سفری کرده بی مقصد

دختری سحر آمیز

می نویسد

در لحظه لحظه ی افکارش

پرواز با عشق را تا ابر تا خورشید تا آزادی تا سرزمین رویا ها

و در سکوت شب

می بافد ومی بافد با تارهای لطیف ساز صدایش

رازهای نا گفته ی

دختری سحر آمیز

از جنس بلور
مهربد