ببخش...
آنچه توخواستی
نبودم
همه ی بودنم
همین بود
شاید
قدر یک شعر.
فراموش کن
که بد بودم
یا کوچک.
ببخش
مانند مسیح
تقدیر را...
که جنایت کرد.
میتوانم حس کنم
هرم گرم
بخششت را
روی
گونه های احساسم
ببخش
تا آسوده روم
در خوابی
طولانی
تا خواب تو را بینم
آنچه توخواستی
نبودم
همه ی بودنم
همین بود
شاید
قدر یک شعر.
فراموش کن
که بد بودم
یا کوچک.
ببخش
مانند مسیح
تقدیر را...
که جنایت کرد.
میتوانم حس کنم
هرم گرم
بخششت را
روی
گونه های احساسم
ببخش
تا آسوده روم
در خوابی
طولانی
تا خواب تو را بینم
همیشه.
8/7/88
مهربد
8/7/88
مهربد