پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۸

رقص مهتاب

همه روزها
نگاهم به پنجره است
شاید که بیایی
اشتباه نکن
من دیگر تو را نمی گویم
آنی در تو نیست
تو را به عروسکهایت می سپارم
تا سرگرم شوی
توی من تو نیستی
نمیدانم
شاید در دور دستها
کسی منتظرم باشد
تا با من
بنوشد....آن شرابی که می خواهم
حقیقت چیز دیگریست
تو نمی دانستی حتی
مهر چیست
یا کلبه محبت کجاست
چه رسد به لمس یک
احساس
دلخوشم به رقص با مهتاب شب
تا مرا مست یک بوسه ی
بی تاب کند...
روزی خواهد آمد
که زمین هم پدیدار نیست
چه رسد به من و تو
پس برقص
برقص ای زمان
تا مست مرگ ما شوی
بچرخ تا با چرخش تو
از من و ما کمتر شود
برقص تا توی بی من
بی تاب شود
مهربد29/5/88