یکشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۸


درد هایم درمان نیست
چشمهایم بی فروغ
مرگ در کنار من و
ای هستی بدرود

عمر را لحظه ایست
بیش و کم باید رفت
توشه ی این ره را نیک پندار باید بست

کینه از هر که دارم من
من که هستم نیستم
گر روز را به شب کنم با عشق
باز من آغاز نیستم
قدر من شاهپرکیست
عمر من یک روز است
لحظه ای سوختنم
بهتر از صد روز است