جمعه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۸

پشت هزار کوه بلند

خواب دیدم دختری
پشت... هزار کوه بلند
سبز می کرد
غنچه ی خشکیده ای... در دشت را
رنگ می کرد
چشمه ی قلبش را


خواب دیدم دختری
مثل سراب
چشمهایش
محو یک خاطره بود
در نگاهش تنهایی
شایدم
لحظه ای از بیتابی ... گلها را .. درک می کرد

خواب دیدم دختری
ناز کنان.....
زلف های.. پریشانش را
مثل یک قاصدک رویایی
در نسیم
می رقصاند
خواب من تنها بود
درد رنگ را .... حس می کرد
در پس پنجره ی تنهایی
سایه ام
خسته تر از شب زدگی
خیره در رویای
مه آلود
دختر بود
مهربد ثاقب فر