سه‌شنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۸

پیرمرد


در غاری تا ریک
دیوارهایی نمناک
ترس از تنهایی
زوزه گرگهای گرسنه
به پیش...سرما
و از پشت
پردگاهی
به بالا
سقفی کوتاه
راهی در تا ریکی به دوزخ
شاید هم بهشت
اینجا صلیب هم شکسته
بی سایه
نگاهی به زمین
از ته چاهی ..سوی چراغی
پیرمردی
در ده هزار سالگیش
تنها
میلیونها طناب در دستانش
طنابهایی از جنس سرنوشت
اوست که عروسک میسازد
شب و روز
3/6/88
مهربد