شنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۸

عزیزم


عزیزم
می توانی ببینی
چشمانم
خیس از درد
یک آرزوست
می توانی ببینی
که خداوند
مرا اینگونه آفرید
من هر روز و هر لحظه
می جوشم
مثل یک چشمه
هر روز می رویم
تا به درخشش
نور تو
از میان
هزار شاخه ی هرز
رسم
عزیزم بنگر
که چگونه در گرد
درختی از جنس افکار
می چرخم
تا از بین سایه ها
تو را جویم
ساقه هایم
توان پرواز
در امتداد
این حجم رویا را ندارد
بتاب
بتاب بر من
خورشید سرخ من
می خواهم تو
نخستین
دلیل مرگم باشی
می خواهم
با تابش تو بسوزم
بتاب زیبای من
هرگز نتوانم
برگهای زرد حقیرم را
در شمایل زیبای تو
پنهان کنم
بتاب
عزیزم
می توانی ببینی
که چگونه هر روز
ساقه هایم
زیر بار این
سایه ها زرد تر میشود
بتاب و بسوزان
ای چشمه ی شعر و احساسم
31/5/88
مهربد ثاقب فر