پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۸

مرگ





توهمی در ذهنم جاریست
گاهی می خواهم خالی باشم
سایه ها می آیند
احساس تاریکی
شایدم حس پرواز
خطوطی از زندگیم
لحظه ای می گذرد
ما ندن جایز نیست
زندگی ادامه دارد
همه ی عمر ما
حتی صفر هم نیست
ناقوسها می نوازند
دیشب حسی داشتم
لمس روح دختری زیبا
صورتش میدرخشید
و لبانش مثل سیبی سرخ بود
دستانش مرا نوازش میکرد
مثل برف سپید بود
هر جا که بود..من بودم
هرم گرمی داشت
زیر پایم خالی بود
مثل گلبرگی صورتش
شبنم داشت
و چشمهایش مروارید
گیسوانش مشکیترین شقایق بود
و آوایش نتهای پایان
لمسش دلنواز ترین احساس بود
او یک فرشته بود
فرشته مرگ
مهربد 29/5/88