شنبه، آذر ۰۷، ۱۳۸۸

زیر باران عشق


آشفته و سرگردان
زیر... باران
سنگ فرشهای خیسی
که در هر قدم
عکسی از چهره ی
خستم را
به رخم می کشند...
چه زیباست
اگر.. با توبودنم
زیر بارون بود
و افسوس
که همراه من
برگهای زرد... پاییز اند.
در خیابانی
که مرا تا
ایستگاه آخر می برد
نه در گرمای خورشید
نه در زیر باران
چتر نمی خواهم
چرا که
روحم ...
همیشه
خیس و مرطوب
زیر باران
عشق
آواره است.
7/8/88
مهربد