چه بی صدا... قدیمی شدم
مثل بوی نای
کتابی
با ورق های زرد
از جنس کاه
و..یا
گرد سوزی زیبا
که نفت را
بی مقصود
برای
نذر نور
می سوزاند.
چقدر آهسته
آموختم
که باید
بزرگتر
از روح خود باشم
و...دروغ را
بیاموزم
در مکتب
شهرم.
چقدر خواستم
که نخواهم
گره ای کور
بزنم بر ..احساس
بزنم بر
نجابت
چشمهایم.
چقدر خواستم
که سالهای عمرم
طولانی تر از
اطلسیهای
باغ قصه های ...
بچه گیم
خشک و بی آب
علف هرز نشه...
چقدر آهسته
حوض بزرگ
آبتنی
تو حیاط کودکیم
قد یه
کاسه کوچک شد.
و چه زود
گذشت
چند عید نوروز
که برام
خاطره بود.
1/9/88
مهربد
مثل بوی نای
کتابی
با ورق های زرد
از جنس کاه
و..یا
گرد سوزی زیبا
که نفت را
بی مقصود
برای
نذر نور
می سوزاند.
چقدر آهسته
آموختم
که باید
بزرگتر
از روح خود باشم
و...دروغ را
بیاموزم
در مکتب
شهرم.
چقدر خواستم
که نخواهم
گره ای کور
بزنم بر ..احساس
بزنم بر
نجابت
چشمهایم.
چقدر خواستم
که سالهای عمرم
طولانی تر از
اطلسیهای
باغ قصه های ...
بچه گیم
خشک و بی آب
علف هرز نشه...
چقدر آهسته
حوض بزرگ
آبتنی
تو حیاط کودکیم
قد یه
کاسه کوچک شد.
و چه زود
گذشت
چند عید نوروز
که برام
خاطره بود.
1/9/88
مهربد