یکشنبه، آبان ۱۷، ۱۳۸۸

کابوس "باور به عشق"


روزها
پرسه میزنم
در کوچه های تنهایی
و شبها
وحشتی از
شکست.. سکوت دارم
چرا که تو مرا
رها کردی
در کابوسی
به درازای
شبهایم...
روزها
اسیر یک اندیشه
و شبها
سرگردان یک رویا
در کشاکش
با
داستان تکراری
باور به عشق...
تو را صدا میزنم
از دل
تاریکترین
اشعارم
چرا که
تو مرا رها کردی
در کابوسی
به درازای
شبهایم...
هر لحظه به
به بادها گوش میدهم
شاید که
در اوج ناباوری
آوایت را
برایم سوغات آورند...
ولی می دانم که تو
آخرین
پایان من هستی
در
مرثیه ی
باور به عشق.
اگر به تو رسم
شعرهایم
می سوزند
در
پیکار.... با
عشق
پس
بگزار بسوزند
تا از خاکستر
هر بیت آن
هزار
دوست داشتنت
پرواز کند..
17/8/88
مهربد