جمعه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۹

با تو

نمی دانم
حتی...
بودنم
سپید است..
با تو...
یا که بالهایم
بسته تر از...
دیروز است
با تو...
تا جلد تو شدم...
خنده ام سوخت..
بازهم...
در چین صورتم
خاکستر بودنم
پیداست...
حتی
در توانم نیست
ققنوس شدن را...
با تو...
هزار تکه بودنم
در آیینه..
بی معنی است...
در سماء بی پایان
می مانم...
با تو...
7/3/89
مهربد

سه‌شنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۹

اسیر یک تاس


تبسمی
روی گونه هایت
جاریست..
شاید تمسخر باشد..
به رویم می آوری
بازی تقدیر را
هر روز.
در پناه تنهایی
چه خوشم
با ترانه ها...
تا روزگارم
این باشد..
درد
همزاد من است...
تا دلی دارم
که هر روز می جوشد
چشمه سرخش
درد...
همزاد من است.
هجرت را
دوست دارم
نمیدانم کجا
شاید دروازه ها
بسته باشد
اما خیالم باز
میخواهد..
آرزویت را...
گرچه
اسیر
یک تاس است
روی میز
زندگی.
4/3/89
مهربد

دوشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۹

شهید

تو رفتی..بی پروا
تا لالایی
کودکم
شنیدن
آوای آرام
یک قمری
در ظهر داغ
تابستان..
در آرامش..
خون سرخ تو باشد.
تو رفتی و...
با نام تو
فروختند
نام زیبای شهادت را
به قیمتی
ناچیز
بی وجدان...
تو رفتی و...
با لبخند و
ندیدی...
امروز را
که می سوزد..
دلی
برای دیدن
رنگ
تکه ای نان
تو رفتی و...
3/2/89
مهربد

تارهای بسته


هزار...
دیوانگان
رو به فرسایش روح
می تازند...
تا بندهایی
از امواج
یا
کلاهکی آهنین...
روی مغزها
بنشیند..
مانند
گردهای..تریاک
و..کابوس
برای تو
لمس بیشتر
سکه است
هر شب..

و تارهای

عنکبوت..

بی صدا..

می بافند

سیاست را..

پشت

درهای بسته

پیوسته.
3/3/89
مهربد

شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۹

بی تاب..برای تابیدن


برای
در آغوشم..
بودنت
میتابم
بسوی.. موج ها
هر روز
تا تورا پرواز دهم
رو بسوی
آسمان.
مثل یک
بادبادک آبی
می رقصی...
رو به
خورشید
بودنم....
در اوج...
و رنگ میزنی
آبی آسمانم را
با نقشهایی
از جنس
آب بودنت...
در ابرهای
خیالم.
1/3/89
مهربد

بر فراز چمن زار

مثل یک باد
مثل یک ابر
در پرواز بر فراز چمن زار
تورا میبینم..
در جریان خود
رو به..من
چه
زیبایی...
مهربد
1/3/89

دوشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۹

خواب در بیداری...

در گوشه ای از
کافه زندگی
نگاهم..
به رقص توست
با تقدیر
گاهی دست در دست
او...
زیر نور..آبی
اما...
نگاهت با من است
می بینم..
مهربانی
با چشمهایم ..
نمی دانم
تا صبح..می مانی
یا در همهمه ی کافه
تو می روی...و
من گیج تو
می مانم....
یا که همه
خواب زیبایم بود...
27/2/89
مهربد

پیله ای از ابریشم

دیر است
برای خوابهای
آشفته..
دسته دسته به مرگ
بوسه میزند
برای نجات پروانه
چرا که پیله
زندانی است
از جنس ابریشم
حتی اگر ..
به وسعت
یک دشت باشد
باز در پیچش..
پیله
زندانی است
پروانه...
27/2/89
مهربد

یکشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۹

در سایه مهتاب ...برقص با من


در سایه مهتاب
با من برقص
وقتی در نیمه شب
گمگشته در تاریکی
عطر موهایت
مثل شب بوها
مرا می رباید.
در سایه مهتاب
با من برقص
تا شب
بیهوده نرود..
در پس...خورشید.
فردا شاید
نباشم
در سایه مهتاب
تا تورا..بجویم
در آرامش شب
26/2/89
مهربد

شنبه، اردیبهشت ۲۵، ۱۳۸۹

در وقف نور

حسی که دوستش دارم
در بندم نیست...
پرواز می خواهد
به جایی..
که ..آزاد است.
حسی که دوستش دارم
بی قرار است..
مثل بهار
مثل یک ساز
برای آواز.
حسی که دوستش دارم
به مانند
یک باغ
تشنه باران است..
و مثل یک پرستو
لانه می خواهد.
حسی که دوستش دارم
مثل یک شمع می سوزد
برای ماندن
برای زنده بودن
در وقف نور..
زیبای
سرخ رنگ عشق.
25/2/89
مهربد

در آغوش بالهای پروانه

می خواهم
اهل بهشت باشم
با تو...
در بهترین آرزوهایم
شناور...
در سرزمینی
بی شکار..سرمایه
در آغوش
بالهای پروانه
پر ز ترانه
بخوانیم...
زندگی زیباست..
25/2/89
مهربد

جمعه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۹

آوای صدف ها....


چقدر
در.. رویاهایم
شریک هستی؟
چقدر..
سپیدی و سیاهی
آرزوهایم را
رنگارنگ میکنی؟
با مداد رنگی
لبخند زیبایت.
چقدر؟
.......
در کنار ساحل
روی شنهای سپید
خیره به آرامشت
با نسیم شامگاهی
گیتارم را ...
کوک میکنم...
تا صدفهای
مسافر
پیامت را بخوانند..
برایم..
زمانی که
می شنوم
آوای..جادویی تو را
از درون..
رازهایشان...
حتی اگر
دورتر..از
آسمان باشی
مثل مهتاب
به من نزدیکی...
مثل مهتاب..
زیبایی...

24/2/89

مهربد

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۸۹

دختر آفتاب


او را می شناسم
با شتاب
در کوچه های
تو در توی.. خیالم
می وزد...
به مانند ...نسیمی سرخ
هر لحظه.
چشمهایش..
دانه های مروارید
در دریایی..طوفانی..
و زلف هایش
آبشاری
از..عشق
در رقص با..آسمان
است.
او را می شناسم
دختری..
از جنس..آفتاب
گرم تر از مرداد
می تابد..
روی برگهای سبز
خیالم.
23/2/89
مهربد

بی منت بالهایم...


در پایان شمارش
روح را..
پرواز خواهم داد...
بی مرزهای
زمان .
سفری در راه است
سپید
تا
نبودن جسم.
فریادم در آسمان
طنین...آزادیست.
بی منت
بالهایم ..
پرواز خواهم کرد...
دوباره....
23/2/89
مهربد

چهارشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۹

آواره در باد

قصه ام
شاید افسانه باشد...
"با تو"
شایدم..
مانند
شمعی که می گرید
در دستان باد..
تا نهایت
خاموشی...نور..
در پیکار
با تاریکی...
برایت بسوزد
"بی منت"..
قصه ام
شاید...
سفر کند...
برگهایش
آواره در باد
به دوردستهای
شهری...
در آسمان
تا شاید...
بوسه بر
زلفهای
دختر خورشید..
بزند
بالاتر از ابرها...
تا برایم
دلیلی باشد
روشنی
هر روزم
زیر ...
درخششی گرم
با تو
در تابستان
سرخ رنگ
نازهایت
22/2/89
مهربد

سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۱، ۱۳۸۹

تنهایم بگذار


تنهایم بگذار
شاید نسیم...
صبور
نجوایم باشد..
و درختان
اشکهایم را
با سبز برگ
نرمشان
ناز کنند.
تنهایم بگذار
تا ترانه ها
همدرد ...
رازهایم باشند
و خاطره ها
مرهم احساسم...
تنهایم بگذار
اما نرو
از چشمانم
چرا که در آیینه
هر روز..
تو را میبینم...
و آبی آسمانم
از توست...
21/2/89مهربد

دوشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۸۹

فریاد سنگ فرشها


در قدمهایی
روی ...
فریاد.. سنگ فرشها
می شنوم
درد دل
تاریخ را..
نباید
اینجا بودم.
از درز سنگ فرشها
خون میجوشد
تا صیقل دهد
جاده ی..آدمیت..را
20/2/89
مهربد

پیله های سیمانی


پیله ای از سیمان
دور پلکهایم
خم شده بر چشمها
مرا ...
نیش می زند
در هر نگاه...
"اجباری"
و باز...
پر می شود...خاطره ام
از خیره بودن
در دنیای
خاکستری
دیوانه
بی آبی آب.
19/2/89
مهربد

شنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۹

من ..

نیستم...
فردا..
تا پایان را بنویسم
دفترم
بسته خواهد شد
روزی...
شاید نتهای گیتارم
بگویند..
کی بوده ام...
در خاکستر
این شعله..
نشانی..
از من پیدا نیست...
بر جبینم
جای مهری است
که سجاده اش
نخ نما..تر از
یک شال است
در زمستان....
اندیشه...
شاید...گلوله
عشقی است
در قلبم
که هر روز
رو به من
می بارد..
و..باز
دوباره
در تکرارش
میمیرم..
18/2/89
مهربد

ت م ن ا

به من بگو
فاصله عشق را
از نفرت...
شاید...
تارهایش قدر
تمنا باشد...
از نا'گریزی..تو
در تقدیر
"عشق"
زیر آبشاری..
از احساس
خیس از
شعرهایی...
که می بارد..
روی صورتت
تا نهایت
سیراب...
17/2/89
مهربد

جمعه، اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۹

دریا..در غروب


دوردست های.. دریا
رنگ سرخی ..داشت
جایی که
اشک سرخ خورشید
روی گونه های
گردش..
بر خط افق...
می چکید...
آبی آب...
سرخ می شد..
از هرم خورشید..
یا
غمناک ..از غروب....
در تاریکی شب
آبهای..
دریا.
17/2/89
مهربد

پنجشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۹

کوچ به شب .."خواب"


کوچ به شب
عادتمه...
حتی اگه
سپیده هم
بال شبامو
بشکنه...
کوچ به شب
عادتمه.....
سکوت شب
چه .. بی ریا
مثال با تو.. بودنه..
پر می کشه
روی چشام...
نقاشی صورت تو
با ...
قلم خیال من
روی ..

سیاه موی تو..
یه شاخه گل
می کشمو
به دیدن

خوابت..میرم..
تا شب ..دوباره.. باز بی یاد
نقش اون

صورت تو
دوباره
یاد من بی یاد.
16/2/89
مهربد

بی پناه

بی پناه
پرنده .. تنها
توی سرمای زمستون
در پی
شعاع.. آفتاب.
زنده موندن..پرنده
ترس از
شکستن بال
رو به غروب دریا
خسته از..
ترک.. یه ساحل
تشنه از نبودن
حتی یه چشمه..
16/2/89
مهربد

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۵، ۱۳۸۹

زنده بگور

زنده در گور
میخوابم
تا تجربه ای از برزخ
شایدم دوزخ
بدوزم بر قلبم..
زیرا که
روحم بی آغاز
پایان یافت..
در حادثه ی عشق.
15/2/89
مهربد

شبتاب


در تاریکی جنگل
سوسوی.. یک فانوس
درخششی
نزدیک تر از چشمانم
ولی هرگز ..
راه نزدیک نیست.
شبتاب می تابد..
برای یک نشانی...
تا راهم..
روشنتر از آفتاب..
راهنمایم باشد...
شبتاب
کلبه ای نزدیک
برایم دور می شود..
شاید..
سرابی زیباست
نوای..ترانه ای زیبا
می خواند..
مرا به سویش
شبتاب میتابد باز
و فرشته می خواند
از درون کلبه ای
که خواب میبینم...
هر شب.
15/2/89
مهربد

در زیر باران بوسه

چیزی بگو
از رنگهای نقاشی
از تر بودن چشم
از خواسته های لبخند
یا داشتن حسی غریب
در رویا...
چیزی بگو
از.. طپیدن قلب ها
یا لمست
در باران بوسه
زیر چتر آرامش.
چیزی بگو
از آغوشی باز
در قایق سبزی
روی دریاچه ..گلبرگها
در بهار رنگها.
چقدر میخواهم...
آوازت را
بشنوم
در ..سکوت تنهایی
آهسته وقتی آمدی...
چشمهایت
جادویم کرد..
15/2/89
مهربد

دوشنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۹

در گرد پرگار


دویدن در شب
در کوچه های زندگی
برای آرامشی
در پگاهی دیگر
که شاید
برایت افسانه باشد..
هدف...
کافی نیست
برای خواسته هایی
که ریشه
در خاک دارند.
آدمها
همه...
افسون شده
در خواب
می گردند..
گرد
پرگار.. خویش
اسارت
ایستگاه آخر است..
با ترسی
از حادثه ها.
سرنوشت
هر روز
خواسته اش
قربانی دیگری..است
تا جریان یابد
زمان
در بودن جهان..
بی من
یا با تو..
13/2/89
مهربد

در راه آسمانها


شبی در خیابان
تنها و سرگردان...
صدای قدم هایم و
نوای باران
ترانه ای بود..
زیبا..که
می خواند در گوشم....
شاید
از فضا مسافری باشد
برایم امشب
در پرواز با
رنگهای نور
در آسمانی رویایی.
او.. از فراز تاریکی
آمد..
با لمس آرزوهایم
و صورتی
کوچک زیبایی
آوایش
از نتهایی
به زیبایی کهکشان
و پیامش برایم
سفری بود..
بی بازگشت..
در اندیشه ام
نیرنگ می بافت
برای صید..دستهایم
دریغا ...
که نیرنگ
برای آدم بود..و
او نمی دانست
جز لبخند و عشق
ترانه ای دیگر.
دست در دستانش
بر عرشه ی زیبایی
در هزاران رقص نور
آموختم
پرواز را...
در راه آسمانها
بی بازگشت.
12/2/89
مهربد

شنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۹

مادر

روزی که چشم گشودم
دنیا نبود...آبی
شایدم ..
من ندیده بودم...
مادرم
با دستانش
آبی کرد..
آسمانم را
ویاد داد.. به قدمهایم
بدوند
چون باد
در چمن های
سبز..زندگی
مادرم
بارید..در کودکیم
با محبت
روی برگهای کوچکم
تا عشق
میوه ام
باشد..
وطاقت
شاخه ام...
11/2/89
مهربد