دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۹

اندیشه ام می میرد..هر روز..روی قابی از عکسهای تحمیلی


جهان
گمشده در گردابی
که در طمع
سنتهاست..
جهنمی که می بلعد
آسمانی آبی را
وخورد می کند
آوای جویبار را
در جوششی از
خاکستر و دود
و چشمانی
از جنس شیشه
که..
در هر نگاهش
برایم زندانی است
در شهر و خانه.
اندیشه ام
می میرد هر روز
روی
قابی از عکسهای تحمیلی
و روحم
در جادوی
تحقیرش
مسموم است .
این است
روزگار...امروزم
29/1/89
مهربد