یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۹

گرگ خاکستری


رو به خاطره ها
با اسب خیال
میتازم
در دشتی سپید و سرد
و نوازش باد شمال
روی شکست
صورتم...
نه پروانه ای
نه صدای جویباری
و نه سبزی درختی
که دوست باشد
با چشمانم...
گرگ خاکستری تنهایی
در کنارم می آید
شاید مسافری است
که راه را می داند..
وخرسی سپید
مهربان تر از
آدمها
در برفها
نفس میکشد
و سرخ پوستی پیر
برایم
ستاره می بافد
از
قصه های اجدادش...
تا بخوابم
زیر
آرامش گرم چادر
گرگ خاکستری..
که از هزار کاخ
برایم
زیباتر است..
28/1/89
مهربد