در ثانیه های آخر
مرز تاریکی
با روشنی
شاید نباشد
قدر یک
ریسمان.
شاید سرما تب باشد
روی تقدیر...
بر پیشانی ام.. هم
مرز تاریکی
با روشنی
شاید نباشد
قدر یک
ریسمان.
شاید سرما تب باشد
روی تقدیر...
بر پیشانی ام.. هم
قطره های شک
پیداست.
در دورخ زمان
باز هم
خواهیم سوخت ..
و
در نگاه خورشید هم
جرممان
پیدا نیست..
پس بخز
در سایه های تردید
تا بگذرد
این کابوس
شاید روزی
دگر آید
باز
مسافری
که می خواند
آواز
محبت را.
21/1/89
مهربد
پیداست.
در دورخ زمان
باز هم
خواهیم سوخت ..
و
در نگاه خورشید هم
جرممان
پیدا نیست..
پس بخز
در سایه های تردید
تا بگذرد
این کابوس
شاید روزی
دگر آید
باز
مسافری
که می خواند
آواز
محبت را.
21/1/89
مهربد