پنجشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۸

سراب


گرمایی سوزان
و قطراتی از عشق بر
بر جبینم
در کویری
به پهنای تمام
اندیشه ام
و سرابی
به رنگ دوست داشتنت
در دوردستها .
می دانم
ولی باز هم
زیباست...
سرابی
که
در چشمانم
جاری از عشق تو باشد...
و نگاه به او
هر لحظه
عطش
سیراب نشدنی
من را
بیشتر و...بیشتر کند.
حتی تا مرگ
7/8/88
مهربد

‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎هفتم آبان ماه


هفت آبان" زاد روز کوروش بزرگ"فرخنده باد.‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎
البته به روایتی...

یکشنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۸

منظومه عاشق


تو را تردیدی است
به وسعت
منظومه ای
از عشق
که ستا ره درخشانش
تو هستی
و گردا گردت
هزار سیاره ی عاشق.
در دل تاریکی می درخشی
به امید
بخشش نور زیبایت
به مقیاسی برابر ...
اما سایه ها
هر روز وجودت را
تاریک تر از شب می کنند
تا چشمه تمام شدنی
درخشندگی تو
مثل شمعی
پیچیده در اشک سوزان خود
هر روز
غمگین تر از
دیروزش شود.
4/8/88
مهربد

پنجشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۸

غزال زیبا


چقدر دوستت دارم
آن لحظه که
چشمهای زیبایت
احساسم را در آغوش می کشند
ودر سکوتی عاشقانه
زیباترین
شعر ها را برایم می خوانند.
ترانه های عاشقانه
چشمهایت را...
به جان می سپارم
و مست نگاه تو
در
آسمان آرزوهام
پرواز میکنم....
دوستت دارم
غزال زیبا.
30/7/88
مهربد

دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸

دلشدگان


گلچهره مپرس كان نغمه سرا از تو چرا جدا شد گلچهره مپرس پروانه تو بي تو كجا رها شد مپرس ......مپرس .....مرنجان دلت را خدا را رها كن غمت را رها كن مخور غم ..... مخور غم نگارا گلچهره مپرس.....آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد مپرس ......http://adamak.blogfa.com/post-241.aspx

چهارشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۸

آرزو

دلم می خواست
یه روزی
که نزدیک تر از
دو تا چشمام
به من بود
غصه هاتو
مثل غبار
از روی ایون قلب کوچولوت
جارومی زدم
تا هنگام غروب خورشید
وقتی
ایون قلبت و
آب پاشی میکردم
کاشی های سپید قلبت
واسه چشمام
چشمک میزدن.
22/7/88
مهربد

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸

راز


رازی در نگاهت نهفته است
شاید سادگی
و قدری دودلی
ساعتها
خیره در تصویر تو....
حسرت را می آموزم.
سرنوشت من این است
"تنها در افکار"
رازهایی دارم
که کلید
قفلشان
در قلب توست..
شبها تو می آیی
بدون نگاهی به
شیدایی من
و با
ثانیه ها
بازی میکنی...
بگشا
این جادوی سیاه را
آه از این افسانه ها
که در ذهنم مرور می شوند
نمی بخشم
فراموش کردنت را
هرگز
21/7/88

مهربد

نقطه صفر


کابوسی
در سایه ی فریب
نگاهی دو رنگ
در لایه های
تاریک تردید
فقط یک تصویر
بی خبر از پس پرده
سایه به سایه
"توهم"
شاید
مرگ
آغاز زندگی باشد
و این کابوسی است
پایان پذیر.
اندیشه ای در زندان
برای یک پرسش
تا نقطه ی
صفر.....
سرنوشت
21/7/88
مهربد

بیستم مهر ماه" روز شاعر بزرگ ایران زمین" حافظ گرامی باد



خیال روی تو در هر طریق همره ماست
نسیم موی تو پیوند جان آگه ماست
به رغم مدعیانی که منع عشق کنند
جمال چهره تو حجت موجه ماست
ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید
هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست
اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست
به حاجب در خلوت سرای خاص بگو
فلان ز گوشه نشینان خاک درگه ماست
به صورت از نظر ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظر خاطر مرفه ماست
اگر به سالی حافظ دری زند بگشای
که سال‌هاست که مشتاق روی چون مه ماست

زن


زن
ای.. آنکه در هوس یگانه ای
و برای تو
منطق
مانند نسیمی است
که در جریان اندیشه
مدام می رقصد.
زن
ای که بودنت
نیاز و
نبودنت تردید است.
تو نمادی
از دو وجود هستی.
قدرت
به تو می ماند
در آرامشی
مانند
کوه یخی
در اقیانوس
احساس.
زن
رازی در دل
یک صندوق هستی
که قفلش
شاید
قطره ی اشک
یک تمساح باشد.
یا غنچه ی صورتی یک گل
که
شمیم آن
سمی از
هزار
عطر عشق...
برای
مرگ تدریجی
در بستری..از
گلهای سرخ باشد.
21/8/88
مهربد

یکشنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۸

رو به گلدسته عشق


رو به گلدسته ی
عشق
چند فرسخ
دورتر از
مسجد و معبد..میخانه
کافری
نذری می داد
به مسلمانی
با لبخند
و
شیخ
نرم نرم
گناه می کرد
بر منبری
از آتش ودود
و خدایی
که در بازار
دست به دست
می گشت
تا
سیم وزر
عدل را
قسمت کنند
در
فراموش خانه ی
مذهب
19/7/88
مهربد

شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۸

لبخندی از نخ


اگر عروسکی بودم
بی جان
از چوب یا پنبه های کهنه
یا
اگر خرس کوچک قهوه ای
روی تخت خوابت
یا اگر
حتی قاب آیینه ی
روی میزت بودم
دلخوش
به
با تو بودن
شاد بودم.
اگر
ساعتها
خیره در تو
تا صبح...
خشک و بی جان
فقط در کنارت
شادمان
از شاد کردنت
مست
در نگاه زیبایت
برای لحظه ها ...
بس بود
برایم
با تو بودن.
حتی
با لبخندی
از نخ
روی صورتم
و دو چشم دکمه ای
که فقط تو را می دیدند
باز میتوانستم
بخاطرت
جانی دوباره
آغاز کنم.
اگر روحت را
در من می دمیدی
دانه های درون قلبم
سبز
از تو می شدند
تا در کنارت

جاودان
بمانم.
18/7/88
مهربد

جمعه، مهر ۱۷، ۱۳۸۸

قلب آبی رودها


می توانم احساست کنم
وقتی در صبگاه عشق
رو به خورشید زیبا
در اندیشه ات
نفس می کشم.
می توانم احساست کنم
در باران پاییزی
وقتی چهره ام
خیس از اشک
ترک توست.
میتوانم احساست کنم
در نسیمی
که مسافری است
از ساحل...
با صدای زیبای
مرغان دریایی
که مدح تو می گویند
می توانم
احساست کنم
وقتی تمام
زیبایی ها
در قهر
با نگاهم
به تو حسد می ورزند.
تنها
تو زیبایی.
بدرخش
تا خورشید
خجل از نور خود باشد
و ماه بوسه بر
رویت زند
با آبی
مهتابش.
می توانم
لمست کنم
در پرواز با آب
که از جنس توست
تو قلب رودها هستی
عزیزم...
میخواهم
سرخ خونم را
در برابر
آبی آبها
بر سر عشق تو
ببخشم...
تا در جریان رود
احساسم
به تو پیوندم
ای قلب آبها
طپشت
زیباست
لمسم کن
با موجهای خروشان
عشق
تا غرق در تو باشم
تا ابد
لمسم کن... ای
قلب رودها.
17/7/88
مهربد

چهارشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۸

15 مهر ماه سالروز تولد سهراب سپهری گرامی باد...روحش شاد


به سراغ من اگر مي آييد،
پشت هيچستانم.
پشت هيچستان جايي است.
پشت هيچستان رگ هاي هوا، پر قاصدهايي است
كه خبر مي آرند، از گل واشده دور ترين بوته خاك.
روي شن ها هم، نقش هاي سم اسبان سواران ظريفي
است كه صبح
به سر تپه معراج شقايق رفتند.
پشت هيچستان، چتر خواهش باز است:
تا نسيم عطشي در بن برگي بدود،
زنگ باران به صدا مي آيد.
آدم اينجا تنهاست
و در اين تنهايي، سايه ناروني تا ابديت جاري است.
***
به سراغ من اگر مي آييد،
نرم و آهسته بياييد، مبادا كه ترك بر دارد
چيني نازك تنهايي من.
*****

چرخ وفلک


چرخو فلکی
رنگارنگ
می چرخد...و می چرخد
در شهر بازی روح... تو
و زندگی من هر لحظه
در نقطه ای
از آسمان
در دستانت.
تو از چشمانم
دور میشوی
و بازمی گردی
نزدیکم..
در آسمان می چرخم
به امید
جاودانگی
در کنار
روح زیبایت.
شادی تو را
میبینم
و غصه هایت را
از بالا...
و افسوس
که باز می چرخم
به دور بسته ی تقدیر...
بیهوده
بی پناه
در
ترانه ای
با ریتم..." والس "
به نام
زندگی
15/7/88
مهربد

سه‌شنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۸

ساعت دو

آجر زردی
بی مقیاس
گمشده بین
آجرهای دیوار
در تابستان تهران
و تابش
گرم خورشید
روی کاشی ها
در کنار حوض آبی
و صدای قمری
و آرامشی
از جنس کودکی
در
جمعه ها
ساعت دو
که رفت
در خاطرات
بی بازگشت
14/8/88
مهربد

مرگ گلبرگ در باد


روزی نسیمی
لطیف
با روح خود
بازی کرد...
و باد را آفرید.
و با عزیزش ابر نیز
باز هم
بازی کرد
و طوفان
را هدیه کرد
به دشتهای احساس
نا خواسته .
و
به
گلبرگ گلی
سرخ
که دوست می داشت
با عشق
"در رقص
با نسیم "
..غنچه ی سرخش
شاد..باشد
پرپر شدن را
آموخت
تا مرگ گل
در
طوفان نسیم...

داستان
غم انگیز
مرگ گلبرگ
سرخ من
در باد
باشد.
14/7/88
مهربد

دوشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۸۸

شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۸

شکر نعمت


قطره اشکی
که چکید از چشمم
عجب از نفرت بود
که چرا نا اهلی
به من صاف تر از
ابریشم
نه تمنای تو دارم
نه به دل محتاجم
روم از کنج خیالت
پی آن خواهانم
نفس ماندن نیست
بهر چه
پیکارم
سفرم در پیش و
پر ز غم اسبابم
پی آدم همه عالم گشتم
که به خود خندیدم
آخر از کرده ی خود بیزارم
شکر نعمت
که روی از یادم
11/7/88
مهربد

جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۸

رنگ احساسم


روزی بی پیام بودن
ز تو
قدر
هزار سال
نه ...شنیدن
از زندگی است.
لحظه ای
نبودنت
.."بی نفسی من"..
مرگ
قصه ی
دفتر...غبار آلود ..تو منه.
تو را میخواهم
مانند گیتارم
و شعر
غریبم
که تنها
می نوازد... و
می سوزد
هر شب
در کنج روح...خسته ی
غمگینم...
تا فردا ها
شاید
.." خاکستری"..
رنگ
احساسم نباشد.
10/7/88
مهربد