یکشنبه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۹

در حاشیه...


در حاشیه..جا ماندم
بین ..دست خطها
در لبه ی..تا خورده ی
کاغذ
زرد شدنم... پیدا .
در حاشیه..جا ماندم
بین چین...خوردن
چند برگ..
بین...مدفون شدن
احساس..
خط خوردگیم..تا مرگ.

تمام بودن من این بود
سالها..خاک خورده ی
تبعیض..
اسیر
یک..گنجه..
دیدن..شکستن..فرهنگ.
در حاشیه ...جا ماندم
نم زده و بیمار
صبر کرد و سوخته
در پی..
تعبیر
این ..خواب
7/6/89
مهربد

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۹

کوچکتر از سنگ فرش ها

زمانی
بر ... دروازه دلت
کوبیدم..
تنها...
طپش..قلبم...
همدمم..شد.
تب کرده..و
سرگردان
در ..فال ها
تورا...می دیدم
هر ثانیه..
بی گشودن...
دروازه ...
نظاره گرم بودی...
در بالاهای
برج...
کوچکتر...بودم
در پیش ...چشمانت
و کوچکتر...
از سنگ فرشها.
25/5/89
مهربد..mehrbod

سوار...تنهایی.


همیشه...
در تو در توی
دالان...
زمان اسیری
نمی دانی
گذشته است...یا آینده
ثانیه ها..برایت..دوست هستند
یا دشمن...
تلخی یا شیرینی
زندگی یا مرگ
سپیدی یا تاریکی
خوب یا بد
اگر از کابوست
بیدار شوی
فرق سحر با غروب چیست...
باز هم نمی دانی...
نجوای کودکان...
هزار خواسته دارد..
نمی دانی..
تنها...
با اسب سرنوشت
می تازی
بر ..جادههای سرد
زمان...
تا پایان..
شاید آغاز باشد..
و باز هم نمی دانی.
27/5/89
مهربد

جمعه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۹

آسوده با تو

آسوده با تو
تا بی نهایت زندگی
می مانم...
تا صبحی دیگر باز
در کنارم باشی...
تا آرامشم...
با تو بودن باشد
در باغ...
تنها تو را می بینم
والاتر از
شکوفه ها
در نگاهم می مانی
گویی لبخند زیبایت
مرا می نگرد..باز
در هر سوی..
گلستانی
که بی تو
پیش.. چشمانم
کویری..
بیش..نیست
22/5/89
مهربد

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹

گلوله ها..سینه میخواهند..باز


در کما
جنگ میبینم
نزدیک است
بوی باروتها...
کودکی
بازگشت
با..طبل ها
با جنگ..دوباره
با خون های
آغشته به نفت
با صدای
بمب ها...
گلوله ها....سینه می خواهند
برای سکه ها..
نمی دانم..
درنگی برای..صلح نیست..
نسل من
غسل با خون می گیرد...
باورم این است
این روزها
21/5/89
مهربد

سه‌شنبه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۹

هوایت

هوای تو
مرطوب و زیباست
و غروبت دل نوازتر
در کنارت
همراه نسیم
گیتار را
می بوسم
با ..
پنجه های خسته ام
و دم به ...دم
آواز موجهایت
می سپارم..
در کنار صدف ها.
19/5/89
مهربد

پروانه مرگ

گهگاهی
عاشقم
مثل خورشید
می سوزم
و لحظه ای
سنگ تر از
کوه ها....
آرام...
گویی
مرگ
چون پروانه ای
سیاه..بال
به دورم می چرخد
با لبخند...
تا مرا در آغوش
بالهایش
نوازش کند...
18/5/89
مهربد

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۹

برگ ..بر آب



خسته ازسیل ها
سوخته از طوفان ها
شب برای من است
در آرامشش
سوار بر برگی
روی رودخانه
تا سرچشمه ات
می آیم...
بگذار...
جریان..برایم
بنوازد...
ترانه ی...تقدیر را
و حسی
مخالف
راه رود..را
نشانم دهد..
تا سرچشمه ات

چون

برگ..برآب

آزاد..خواهم بود
17/5/89
مهربد



چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۹

تنهایی..ها

به تنهایی خودت
نگا کن..
در بین..حجم مردم
همیشه
تنهایی
گرداگردت...
دیواری است...
تا ابد...
حتی اگر ...
با لبخند..
همخوان...آواز
آدمها باشی...
باز تنهایی...
چرا که
افکار
با تو سخن می گویند
در عمق...اندیشه ات
تنها با تو.
16/5/89
مهربد

دوزخ

دوزخم اینجا است
زیر..خرمن
تردیدها...
پشت...جلد
دینداری...
هزار
خط خوردگی
می بینم...
کابوسم
در خواب.. نیست
بیداریم
کابوس است
شک را هر روز
می بینم
بین.. دو یار
وقت..یک بوسه
در زمستان هم
مورچه ها
بیدارند...
گوسفندان...
جای گیاه
گوشت برادر
می خواهند
دوزخم ...
اینجا است...
در خیابان
معلم..می خواند
مسافر را...
تا ...
ادبش..
لمس کند
آداب.. نان را...
دوزخم ..اینجا است
پیکره هم می گرید
بی اشک
و...صورت...بنفشه ها
سوخته از
دود..ماشین هاست.
دختری
بد تر ازتن
دکان
شرم فروشی..دارد
واستادی
شعر فروش
برای...
نقابی...
با ..طرح
یک روشنفکر
قافیه را...
خشکانید..
در باغ..ادب
دوزخ
اینجا است.
13/5/89
مهربد

خود...

در گلویم
بغض..هم می نالد
از.. نشکفتن
اشک ها
چرا..که چشمه ام
خشکیده..در
حنجره ی تاریکم...
یا که چشمهایم
سوخته از..
تنگ...
صورتک است
و تو..هم ..ندانستی
کدام.. بودم..
خودم ..
یا صورتکم..
یا صدایم
شاید..
نبود..
رها..و آزاد
چون پرنده
در باد.
12/5/89
مهربد

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹

زندانی...


دیدن اجباری چشم
حرفهای...بی مفهوم
خوردن..سیلی از
تقدیر
یک.. محکوم....
جاده های بی پایان
پرسش از
تعبیرها...
قمار هر روز ی ما
بر سر.. مشتی
گندم...
ترانه ها..تکراری
شکایت از..نشنیدن
دیدن چتر دود
روی شهری..خون آلود...
رفتن..حتی کلاغ
مرگ سرخ... گنجشک ها
بی ثمر ماندن...باغ
ناله ی..این سگها
سرابی در کوچه ی..غم
دیدن....
یک لبخند..
پشت دروازه ی...
تب...
حسرت
یک پیوند...
بی رنگها...
گل دیدن...
بی رایحه..خندیدن...
در صف
آدم بودن...
با زنجیر...رقصیدن.
11/5/89
مهربد

بی مرز...دستخطها..

نمی دانم..
زمانی..
با ثانیه ها..
یار بودی...
و شاید
همه ی من
برایت
قلمی بود
یادگاری...
سرنوشتم ...
به مانند بهار
با خورشید...و ابر
می رقصد..
تا در زمستان
با برفها بیایم
بر روی بام..سپید
خاطره هات
شاید روزی...
درختی باشم
و تو
رودخانه ای
در کنارم..تا سیرابم کنی..
با ناز جریانت...
یا دوپرنده باشیم
در پرواز
بگذریم..
از مرز...دست خط ها...

هر روز پاکتر می شود
تابلوی آبرنگ...
خاطره هام
از روح زیبایت
در مسلخی
به نام زمان.
10/5/89
مهربد