پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

سایه گل

درته کوچه ای بن بست
در شبی
که به رستاخیز ...فکر
می مانست
سایه گلی را دیدم
که برای خار
هرزگی می کرد
در پس پرده ی
تماشاخانه...
زندگی
و..عشق را می فروخت
برای مستی
در ..زمانی کوتاه
تا شاید
صدایش
خوش باشد...
ونغمه اش
رنگارنگ.
10/10/88
مهربد