آمدنت افسانه ای بود
مانند خوابی شیرین
و هجرتت
مرثیه ای
که مینواختم و
می خواندم
با افسوس
با ساز تنهایم.
در دستهایت
بازیچه ای بودم
مثل عروسکی
بی پناه
در حسرت
حس عطر..خوش
صداقت ..
وخواندن نمازی
از جنس...ایثار.
تورا آیینه ای باید
تا حجم تردید و
حس غرورت را
غرق در
ذلالی نابش کنی .
بگذار باز
بسوزم
تا
روشن شوی
از ..آرایش
خورشید دلم
شاید
فانوسی باشم
برای
آینده ات
در پایان
یک نمایش
پر تکرار.
11/9/88
مهربد
11/9/88
مهربد