جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

مترسک


نگاهم به دشتهایی است
که میتوان
با پرواز
در آسمانش
بوسه بر
غروب سرخ خورشید زد
و زیبایی را
با همه ی وجود
نوشید.
نگاهم به دشتهایی است
که دوستی را
در موجهای..نسیمشان
روی صورت
سبزه زار
برایم
می نویسند
بی منت..
از خواهشم..
و من
مترسکی.. تنهایم
که چشمهایم
همیشه
خیره به
خط...سیاه
افق.. تنهایی است
و.. دشتهایی
که سبز
از ..وجود من هستند
بی خیر ..و
بی پاداش...
وجودم را
می سوزانند
در پایان هر فصل.
و تو زیبای من هستی
و با من
و در من
ای
زرد کاه..پوشالی
شاید...
بی تو نباشم....
حتی اگر
کلاغها
هزار...
دشنه بر
جسم و روح
خشک... چوبینم...زنند...
باز من
با تو خوشم..
زرد کاه وجودم.
27/9/88
مهربد.