پنجشنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۸

سایه گل

درته کوچه ای بن بست
در شبی
که به رستاخیز ...فکر
می مانست
سایه گلی را دیدم
که برای خار
هرزگی می کرد
در پس پرده ی
تماشاخانه...
زندگی
و..عشق را می فروخت
برای مستی
در ..زمانی کوتاه
تا شاید
صدایش
خوش باشد...
ونغمه اش
رنگارنگ.
10/10/88
مهربد

آزادی


در برابر باد
با دستانی باز
تو را می پذیرم
"آزادی".
بر بلندای سپید
دماوند
با آرامشی
به ارزش
ثانیه های زندگیم...
پرواز خواهم کرد
در آسمان
حتی اگر
زمانی کوتاه باشد.
حس پرواز را می خواهم
در کنار کوچ زیبای
پرندگان..مهاجر
و آوای سکوت کوهستان
چه زیباست..

سقوط من

اوج من است

برای آزادی...
می خواهم
تا لمس زمین
آزاد باشم....
آزاد
حتی اگر
بمیرم...
برای آزادی..
10/10/88

سه‌شنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۸

زندگی.."در زیر نگاه مهتاب"

در آرامشی
با خیال تو
در زیر چتر" سروی تنها "
هنگام غروبی زیبا
با گیتاری مهربان
برایت میخوانم:
لبخند بزن به
زیبایی
به عشق
به اشکها
و به هزار رنگ پاییز ..
و زندگی این است
همین.
باران می بارد
و برف ..
و می سوزیم
از عشق ساده ی خورشید
در زیر آبی آسمان..
و زندگی این است
همین..
عشق را ببوس
بدون شرط
بدون وزن
بی .. اسارت
برای رایحه خوشش
و رنگ سرخ زیبایش..
و زندگی این است
همین.
بگذار در جریان رود
نگاهت کنم
تا چشمهایم
درخشش دلت را ببیند
از پس
بی وفایی ها..
بگذار در آوای
خوش رود
در زیر نگاه مهتاب
در آغوشت بگیرم
در قایق کوچک خیال..
بگذار
دوست داشتنت
روی موجهای نرم
رودخانه جاری شود...
و زندگی این است
همین
عشق....
و...عشق..
و...عشق..
مهربد
1/9/88

دوشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۸

غرورت رو بشکن

غرورت رو بشکن
به مانند یک جام
شراب و رها کن
می.. بی سرانجام
من و از خودت باز
نرون بی بهونه
بشو سر پرواز
یه بغض.. عاشقونه
تمام دلت رو
بزار.. روی انصاف
ببین باز می ارزه
شکست..تلخ احساس
برو از ستاره
سراغ.. من و گیر
بپرس من چه شبها
نشستم.. پای تقدیر
مهربد
30/8/88

یکشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۸

پشت این ترانه هام

پشت این ترانه ها
چند قطره ی احساس
که چکید از چشمم
روی کاغذ
روی قلب
خشک و خسته ام.
شاید این قطره ها
بشکفه شکوفه هارو
شایدم
سیلی بشه
ببره..
خاطره هارو
شاید این ترانه ها
مرثیه بوده ....
..واسه ی سوگ
من و تو
دل سروده .
شایدم یه حس تنها
یه بغض سخته
که زده حنجره ی
من و
سوزونده.
مهربد
29/9/88

جمعه، آذر ۲۷، ۱۳۸۸

مترسک


نگاهم به دشتهایی است
که میتوان
با پرواز
در آسمانش
بوسه بر
غروب سرخ خورشید زد
و زیبایی را
با همه ی وجود
نوشید.
نگاهم به دشتهایی است
که دوستی را
در موجهای..نسیمشان
روی صورت
سبزه زار
برایم
می نویسند
بی منت..
از خواهشم..
و من
مترسکی.. تنهایم
که چشمهایم
همیشه
خیره به
خط...سیاه
افق.. تنهایی است
و.. دشتهایی
که سبز
از ..وجود من هستند
بی خیر ..و
بی پاداش...
وجودم را
می سوزانند
در پایان هر فصل.
و تو زیبای من هستی
و با من
و در من
ای
زرد کاه..پوشالی
شاید...
بی تو نباشم....
حتی اگر
کلاغها
هزار...
دشنه بر
جسم و روح
خشک... چوبینم...زنند...
باز من
با تو خوشم..
زرد کاه وجودم.
27/9/88
مهربد.

پنجشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۸

سیب سرخ خیال


خزانت را دیدیم

وقتی در

شامگاهی تاریک

مست و مسموم

از بوسه ی...

شیرین

سیب سرخ خیال..

شاد از.. مجیز یک غریبه

حراج کرده بودی

رویاهایت را.

و کالسکه ای

با چرخهای شکسته

تورا..آهسته

به دوزخ می برد...

تا مانند

غنچه ی خسته ای

در حسرت

رسیدن

به نور..گرم خورشید

سرما زده و...زرد

در توهم

یک آرزو باشی..

آرزوی

داشتن

حس قشنگ

یک

عاشق.

مهربد

26/9/88

سه‌شنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۸

مرا با نگاهت ناز کردی


آهسته در بوستان زندگی
در بین
هزار علف هرز
قدم زنان...
رایحه خوشت
مرا به تو رساند..
تویی که گلبرگهایت
به مانند
چادری از حریر
زیبا
روی قلبم را.. پوشاند
تا خونی
غیر
گلاب ناز..غنچه ات
دل تشنه ام را
سیراب از
عشق سرخت
نکند...
مرا با نگاهت
ناز کردی
و من ندانستم
که تورا بچینم
یا که هر روز
فقط
ببویم ...
حس خوب
با تو بودن را
در این
بوستان
پر نیرنگ
زندگی.
مهربد
17/9/88

دوشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۸

...ENRICO MACIAS .... NON JE N'AI PAS OUBLIÉ


La ville blanche écrasée de soleilOù un jour, je suis néLes rues en pente le pont sur le RhumelLes jardins d'orangers
Non je n'ai pas oubliéBien que ma vie ait changéMais le silence est souvent une façon d'aimerNon, non, non,Non je n'ai pas oubliéTous ces visages attristésMais on n'a pas le droit de sacrifierLe présent au passé

La rue qui chante l'été venuN'oublie pas l'hiver brutalEt les blessures que l'on ne voit plusLui font encore bien malTant d'espérance tout à coup balayéePar un vent de folieTant d'innocence tout à coup étonnéeD'implorer le sursis
Non je n'ai pas oubliéBien que ma vie ait changéMais le silence est souvent une façon d'aimerNon, non, non,Non je n'ai pas oubliéTous ces visages attristésMais on n'a pas le droit de sacrifierLe présent au passé

Quand un orage assombrit le ciel,II faut que tombe la pluieAvant de retrouver au soleilL'envie d'aimer la vieTous ces liens qui ont tresséLa chaîne qui tenait le bateau Tous ces liens qui ont craquésEn laissant sur le quai nos berceaux

Non je n'ai pas oublié,Bien que ma vie ait changéMais le silence est souventUne façon d'aimerNon, non, nonNon, je n'ai pas oubliéEt je n'oublierai jamaisMais aujourd'hui vous et moiNe pouvons rien changerNon, non, nonNon, je n'ai pas oubliéEt je n'oublierai jamaisMais aujourd'hui vous et moiNe pouvons rien changerNon, non, nonNon, je n'ai pas oubliéEt je n'oublierai jamaisMais aujourd'hui vous et moiNe pouvons rien changerNon, non, nonNon, je n'ai


pas oubliéEt je n'oublierai jamaisMais aujourd'hui vous et moiNe pouvons rien changer


عروس دریاها



گاهی به خودم فکر میکنم
و بیشتر به تو
شاید همیشه
حتی در خواب ...
خوابم ..
در بیداری اسیر است
غرق در.. دریایی
که مرا خواهد برد
تا مرگ
تا عمق..آزادی
در کنار عروس دریاها
چه خوشم
و صدفهایی
که در زیر آبی آب
به من لبخند هدیه می دهند
و جلبکهایی که برای
رسیدن به تو
مرا با آرامش
روی ..سبزشان
می رقصانند
برای در تو بودن
باید با مرگ
دوستی کرد
و.. از دم
گذشت..
و افسوس
که تو
باز
مرا به ساحل
برمی گردانی
حتی اگر غرق..در
عشقت
.....
مرده باشم...
مهربد
16/9/88

پایان


زمانی شاید.. نزدیک
نخواهیم بود
هرگز.
شاید رفتنمان
از مرگ یک
اشک
روی گونه ها...
کوتاه تر باشد.
گویی که هزار سالمان
لحظه ای
در کهکشان بیش نبوده
و نبودنمان
یا بودنمان
هیچ بوده.
شاید غباری
از زمین آبیمان حتی
گرد.. روی
سیاره ای... دوردست
نشود..
پس بگذار
رنگ ...احساسم
پرواز عاشقانه ای
در لحظه ای کوتاه
و به خوشی
عمر
پروانه ی کوچکی
در
عشق بازی
با نور باشد..
بدان که ابد..
کوتاه است
و عمرمان کم..
و مقیاسمان
قدر نقطه ایست
که قبل از
نقش.. بر گیتی
پایان است...
پایان..
15/9/88
مهربد

جمعه، آذر ۱۳، ۱۳۸۸

تو را

تو را روزی خواهم دید
روزی..نزدیک
در روز.... بعد از.. روز خورشید
و در زمانی
قبل از
نیمه ی خورشید

چهارشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۸

آرایش خورشید..


آمدنت افسانه ای بود
مانند خوابی شیرین
و هجرتت
مرثیه ای
که مینواختم و
می خواندم
با افسوس
با ساز تنهایم.
در دستهایت
بازیچه ای بودم
مثل عروسکی
بی پناه
در حسرت
حس عطر..خوش
صداقت ..
وخواندن نمازی
از جنس...ایثار.
تورا آیینه ای باید
تا حجم تردید و
حس غرورت را
غرق در
ذلالی نابش کنی .
بگذار باز
بسوزم
تا
روشن شوی
از ..آرایش
خورشید دلم
شاید
فانوسی باشم
برای
آینده ات
در پایان
یک نمایش
پر تکرار.
11/9/88
مهربد

گهواره ای از احساس...


ای کاش
برای دردهایم
درمانی بود....
و تو نیز
می دانم که
شریک دردم هستی
برای همیشه.
ای کاش
در.. قلعه ای بودیم
شاید بالاتر از ابرها
یا در..افسانه ها
که کلید ورودش
قلبهای عاشقمان بود
و دیواری
از گلهای سرخ
بر گردش...
و جویباری
از بوسه
که به دریا می رسید.
وسایه بانی از درختان سبز
و" تاکی" که
شرابش
مارا مست می کرد
مست عشق
و گنجشکانی
که لالایی می خواندند
وقتی تو
در آغوشم
آهسته
به خواب..می رفتی
و من برایت
گهواره ای بودم
از احساس.
11/9/88
مهربد