سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹

من...صبح می خواهم


من صبح می خواهم
گمشده ای...در امتداد....
سیاه ...شبم.
من صبح می خواهم
تا...نگاهم
رو به زلال نور باشد
تا شنیدن...
آوای پرنده ها
تنها خیالم...نشود....
شب هم...
سراب بود...و سیاه
و آرامشش...کابوسی
رو به...
دوزخ تنهایی...
من صبح می خواهم
تا فردا...
روز... دگرم باشد ..
تا... آزادی...
دیدن..چهره ها
بی سیاهی...
سایه های... شب
بی خفتن...فریادم
در تاریکی
من صبح...
می خواهم...
14/10/89
مهربد