دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۹

در کنج ..تنگ


در کنج...تنگ
در چرخش...دایره وار
ساعت ها
می چرخم..
در افکار...و
می میرم...
بی جریان زیبای..
امواج...دوستی ها
بی..رقص...
در آبی..مهتاب
در شبهای...آرامت
در عمق سیاهی
نا..پیدا
گم می شوم

در کنج تنگ...
جای من نیست
اگر ...مرگ باشد
سرنوشتم
شناور...
در رویای تو هستم... باز
چون ماهی تنهایی...
تو را میجویم...
در هر قطره..کوچک
آب..باران
تا رسیدنم...
تا...جشنی
در اقیانوس...
قلب زیبایت.
11/11/89
مهربد

جمعه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۹

قایق..تنها


نگاهم...
به طوفان است...
اما..در ساحل
آرامشی دارم...
خواب آلود...و مست
مسموم...و
محروم...
قدمهایم...
رو به سحر...امواج
آهسته..تا غرق..شدنی...
آرام....
چون...
مرگ...
قایقی..تنها.
8/11/89
مهربد

دل بسته...


دل بسته
به زیبایی ...
خواستنت...
می مانم...
تا...بماند
در نرمی
لطیف...
حجم...عاشقانه ات
ریشه ام
تا ...
آرام گیرم
در گلدان...زیبای
آغوشت
در..هر..
پلک زدن
حادثه...عشق.
مهربد
8/11/89
مهربد

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۹

هوس...یک لبخند

دوستت دارم را...
در تمسخر...
دل..دیدم
کنج...بازار..
خسته...از راه...
درحنجره اش... فریادی..
ارزان تر از...
یک ناله.... کوچه را
می گشت...
بین همهمه ی...
هوس...
لبخندها...
روی
تارهای...نازک...
احساسم...
می لرزید...
از غصه...
تکرارش...
بی...بودن
دوستت..دارم
6/11/89
مهربد

چون بال پروانه ها

گمنام...
در احساس..
ناب...
با تو بودن...
چون شقایقی...
در تنهایی...
دشت
می مانم...
حتی زیر ...
زخم..تدریجی..
دانه...برف ها
حتی اگر ...
بهار...برایم...
آرزو...باشد...
و..مدفون شده ای
سرمازده..ی
یخ باشم.

هرگز...
لمس..نوازشت
تکراری...نشود
تا...عشق..را
ارزان...
بفروشم...
بی ...نغمه ی زیبایت
از دور
باز...مست..ترانه ی
چشمهایت...
رویایم..رنگین است
چون...
بال پروانه ها...
در...باغ...کوچک
خیالم.
6/11/89
مهربد

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۸۹

بغض


بی تو پایانم
هر چقدر...
نقابم...
لبخند باشد...
باز...
زیر سایه ها
می میرم...
با بغض..غریبم

بی تو پایانم
بی یادت...
خاطره ها
کابوسن ...
در..خود
می سوزم
چون برگهای....پاییزی
غریب...و
محجوب
می میرم...
با ناله های..سرد
خشک...زرد برگام
بی حتی..
چند قطره...اشک
بی حتی ...بغضی
خفته..در قلبم.
5/11/89
مهربد

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹

در پیله...بخز

در پیله بخز
بگذار..سیاست
بچرد...بین...
زرد...
علف ها
در پیله بخز
تا تکرار
نبرد...
روان را
در پیله ی خود
گرم ...از عشق...زمینم
می بافم..و
در شک..و..هوس
مرثیه..دار..
عذابم...
در پیله ی..خود
اسیر ...یه رویا
بین دو شک..ام..
پیکار ...من ..ایمان
گرفتار...عرفان...
در پیله نشستم...
شب و ...روز...
به مستی...
بیدارم...و...اما
خواب...گرم
بت ... پرستی.
2/11/89
مهربد

یکشنبه، دی ۲۶، ۱۳۸۹

آوای...صدف ها

به من بگو
بی رنگ...
چگونه.. مهتابی شدی...
به من بگو...
چگونه ...
غرق تو شدم...
بی...شناور بودن
در وجود زیبایت...
به من بگو...
آسمان را...
تو نقاشی کردی
برای آن..روزی
که تورا
در آسمان ببینم....
اگر نبودی..
به من بگو...
چگونه...
آوایت...
در...صدف ها..می پیچد...
عزیزم...
در... هر ترانه...
تورا می جویم...
و می سوزم
بی خنکای...لطیف
بوسه های...
امواجت.
26/10/89
مهربد

بی تمنای...سبز بهار

بی تمنای...
سبز بهار ...
می روم
در خواب... سپید...
زمستان
چون..درختی..
پوسیده
وجودم....غرق ... موریانه هاست
دردی..مرا...
خواهد برد...
به تاریک ترین..کابوس ها
به تلخ ترین...
جوشش...آبها...
از چشمه ی...سیاه
زیستن...
در ...مداری
تکراری.
26/10/89
مهربد

سه‌شنبه، دی ۲۱، ۱۳۸۹

بین..ابرها

باید..بروم
حتی اگر ...
بالهایم...چوبین باشد
پرواز را دوست دارم...
شبی خواب دیدیم
بین ابرها
برایم..خانه ایست
که از مرزها می گذرد...
بی..نگاهم..به شمشیرها
بی ترس..از میله ها

در سرزمین...آسمان
با ..باد
رو به تو می آیم...
با اسب...بالدارم
در خیالی زیباتر..از
هزار..بهشت رنگارنگ...
و
می خوانم...
آوازی...که دوست داشتی...
و می بافم...
تارهای...گیسوانت را
در نسیم...خیس..ابرها
بین هزار فرشته
زیباترین...خاطره ای...
از عشق
21/10/89
مهربد

بوسه ی آواره

امروز
مرا شکستی
شاید درونم
بوسه ای بود...
که در...آوار...
احساسم...
خورد شد...
بی آنکه...
بر لبانت..نشیند...
آواره شد...
در ...خیالم
تا...همیشه.
21/10/89
مهربد

آوای جیرجیرک

آوای جیرجیرک
غمگین است...
شاید ..از
عمر کوتاهش می گوید...
شاید
خواهشش...
دوستی باشد...
میان ...
آتش و...آب
میان...
دو فرهنگ...
از دو کهکشان ...
در ذهن...
دو روشنفکر.
21/10/89
مهربد

سایه ام

سالها
نگاهم به سایه ام بود
بی چهره ام
زیباتر بودم...
21/10/89
مهربد

شنبه، دی ۱۸، ۱۳۸۹

سکوت باران

باران آمد
بی صدای...دلنوازش
در سکوتی...سرد
آهسته آمد و ...گذشت
از پس...
کوچه ی...دلتنگی

باران.. آمد..و
شاید...می دانست
بی تو...
قطره هایش
به اشک..می مانند
روی صورت...
سنگ فرشها

باران ..آمد...و
پاک نکرد
پنجره ی...مات...
چشمهایت را
رو به ...
گرمی...خورشیدم
18/10/89
مهربد

سه‌شنبه، دی ۱۴، ۱۳۸۹

من...صبح می خواهم


من صبح می خواهم
گمشده ای...در امتداد....
سیاه ...شبم.
من صبح می خواهم
تا...نگاهم
رو به زلال نور باشد
تا شنیدن...
آوای پرنده ها
تنها خیالم...نشود....
شب هم...
سراب بود...و سیاه
و آرامشش...کابوسی
رو به...
دوزخ تنهایی...
من صبح می خواهم
تا فردا...
روز... دگرم باشد ..
تا... آزادی...
دیدن..چهره ها
بی سیاهی...
سایه های... شب
بی خفتن...فریادم
در تاریکی
من صبح...
می خواهم...
14/10/89
مهربد

یکشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۹

شاید..در آیینه...خود باشم

باورم کن
شاید...در آیینه خود باشم
شاید
صدایم...از حنجره ام باشد
باورم کن
تا نگاهم...
بی گناه...
رو به...چشمهایت
بخواند...
لبخند..را
تا...دستانم...ببوسند
نوازشهایت را...

باورم کن
تا در غروب
نگاهم به سپیده ات باشد
تا بشویم...با شبنم گلبرگت
چهره ام را...
در هر صبح...

باورم کن
تا قصه ام...دلنشین... باشد
برای...
روح..آسمانیت
برای...جاودانه ماندن
در شعری...
سپید...
روی برگهای...زرد
پایان...دفترم
باورم کن...
بی نشانی...بی تردید
باورم کن...تنها
با..عشق.
12/10/89
مهربد