یکشنبه، مرداد ۰۳، ۱۳۸۹

عمر شبتاب


دیگر حسی... نیست
تا عشق را ببویم
شاید
گلبرگ ها ...
با باد رفته باشند...
امروز..
تنها..
"زیبایی"
تنهایی است..
با موری
سخن میگویم
از آسایش
خواب..
در مهتاب
و ارزش ..یک ارزن.
فرقی نیست
عمر من هم
کوتاهتر از
شبتاب است...
3/5/89
مهربد

گهواره

در چمن زار
به آرامی..قد میکشی
در جنگ با
هرزه های ..اندیشه
زیرآفتاب...
تجربه
بی من..می روی
دور تر از پرچین ها
ومن می بینم
خیزش..آرامت را..
رو به..زندگی.
با پرندگان..سخن بگو
تا از من بگویند
که...برایت گهواره بودم
تا چشمهایت
رو به آسمانها...
زیباتر..باشند
و زلفهایت
چون شاخه های
سبز چنار
در پرواز
بالاتر.
بدرود.
2/5/89
مهربد

دوم مرداد..سالگرد درگذشت شاملو است (یادش گرامی باد)


دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

چهارشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۹

لاله های خاکستری



عشق را
در پیوند..با احساست
می بافم..
هر لحظه...
در روحم...
بی شرط...

تا تو باشی..
آگاه از..
رنگ سرخ...قلبم
در سینه ی
تنهاییم...

چاره ام
چون شمع
سوختن است
در پس..
لاله های...خاکستری
تا آب شدنم
در مرگ...شمع
برایت...
باور ...شب باشد.
30/4/89
مهربد

در صدای باد تو را ...

شبها
در صدای باد
تو را میجویم...
شاید بادها..
پیک ...
آوای موج تو باشند...
و...از تو گویند..
ابرها
در قصه ی
سپید.. آسمان.
در آغوشت
می خوابند...
قطره های باران
و..ماهی ها
می رقصند..
روی..آرامشت...
تا زندگی...
در جریانت
زیباتر باشد.
30/4/89
مهربد

سه‌شنبه، تیر ۲۹، ۱۳۸۹

مرزها..بی معنی است

به فردا بیاندیش..
و فرداهایی...
دورتر
به زمانی..
که زمین نباشد...
نگو هرگز ...نمیشود.
یا ذره ذره اش
غباری..گردد
در کهکشان..
تنها..یک خواب بوده
دین و تاریخ جنگ...
علم...شعر...قصه
شادی..و درد..بیماری...
و افتخاری..به نسل
نگاه..کن..از بالا
مرزها..بی معنی است
و اینها..
شعر نیست.
29/4/89مهربد

یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹

پنجره میخواهم


نه....زلال آب می خواهم ..
نه خوراکی..رنگارنگ
نه مجیز ..می خواهم..و
نه..چشمهای
پر نیرنگ...
پنجره ای می خواهم
رو به آزادی
رو به کوه...
رو به... خواب های
سبز...
بی اندوه.
پنجره ای..
با در چوبی باز
کنارش..شمعدانی..
صدایش..
پر پرنده ی..
در پرواز.
رو به پنجره ام
یک دریا...
افقش
آبی و سرخ رنگ ....
غروبش...
غمگین ..وبودنش زیبا..

28/4/89
مهربد

لاله های...کاغذی


به این خاک بنگر
شاید روزی..
شاعری بوده
که از عشق..مرده
یا مسافری
که..پایان راهش
قبر.. بوده
به این خاک بنگر
چگونه
سیراب از سرخی
هزار سرخ رگ
باز..
در عطش
"خون"
می سوزد...
تا دوباره..
آبستن
لاله هایی..باشد
"کاغذی"
تا....دوباره
بازیچه ی
اندیشه های
دلمرده
26/4/89
مهربد

استخوانهایم..بر بالهای..یک شهاب

من از کدام کهکشانم
نمی دانم...!
گم شده ای..
از کدام
ستاره ام ....
نمی دانم....!
سال بودنم..در زمین
کوچکتر از
برق ستاره هاست
در چشم های
آسمان.
روزی... دوباره
مسافر خواهد بود
استخوانهایم
بر بالهای ..یک شهاب
تا ببرد..
مرا..به..
سیاره ای..
که نمی دانم..
هوایش..
حس جنگ دارد...
یا که...
شاید
برگ
درختانش
نارنجی است..
دوست می دارم
حاکمش..
یک..." پروانه "باشد...
و..درمان بیماران
یک بوسه...
دوست می دارم
بی رنگ پوست
همه..در نفس
یکی باشند...
26/4/89
مهربد

جمعه، تیر ۲۵، ۱۳۸۹

تویی..که نشناختم ات


تویی که نشناختم ات
زیبایی..
چون غنچه ی
یک گل رز
با خارهایی
که دستانم را
می بوسد
با دردی...
که دوست می دارمش.
رقص ناز تو
در" نسیم"
ترس..
پرپر شدنت را
در دلم
میتابد...باز
بی تو...
باغ را نمی خواهم..
حتی با رنگارنگ ترین
گلبرگها ....
هر روز..
شعرهایم
به مانند..باران
می بارد..
تا تازگی..
این عشق
خاک خیس
پای تو باشد.
25/4/89
مهربد

پنجشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۹

نت فروش

روزها
کارم...
نت فروشی و
شبها..
پرسه در احساس..
تنهایی است....
برای ...جان..
باید از ..روح گذشت
دردا..
که جسم بی روح
آدمکی
تنها است..
رو به..
دشتهایی سبز
که پای رفتنش
چوب ..خشکی
است..
که حتی..شکسته است
آن..چوبها.
24/4/89
مهربد

BU AKŞAM ÖLÜRÜM -MURAT KEKİLLİ


Bu akşam ölürüm beni kimse tutamaz

Sen beni tutamazsın yıldızlar tutamaz

Bir uçurum gibi düşerim gözlerinden

Gözlerin beni tutamaz

Düşlerinde büyürüm büyürüm kabusun olur ölürüm

Bir şiir yazarım bir türkü söylerim

Bir sen olurum bir ben ölürüm

Bu akşam ölürüm sırf senin için

Beni ölüm bile anlamaz

Bu akşam ölürüm beni kimse tutamaz

Sen bile tutamazsın yıldızlar tutamaz

Bir uçurum gibi düşerim gözlerinden

Gözlerin beni tutamaz

Düşlerinde büyürüm kabusun olur ölürüm

Bu akşam ölürüm sırf senin için ölürüm

Beni ölüm bile anlamaz

مشب می میرم

کسی نمی تواند مرا بگیرد -کسی نمی تواند مانع شود-

تو نمی توانی مرا بگیری

ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند

همچون پرتگاه از چشمانت می افتم

- چشمانت پرتگاهی می شود که از آن سقوط می کنم -

چشمانت نمی توانند مرا بگیرند

امشب می میرم

کسی نمی تواند مرا بگیرد

در رویاهایت بزرگ می شوم

کابوست شده و می میرم

یک شعر می نویسم

یک ترانه می خوانم

یک بار تو می شوم

یک بار من می میرم

امشب می میرم

صرفا به خاطر تو

حتی مرگ هم مرا درک نخواد کرد

امشب می میرم

کسی نمی تواند مرا بگیرد -کسی نمی تواند مانع شود-

حتی تو نمی توانی مرا بگیری

ستاره ها نمی توانند مرا بگیرند

همچون پرتگاه از چشمانت می افتم

- چشمانت پرتگاهی می شود که از آن سقوط می کنم -

چشمانت نمی توانند مرا بگیرند


جایی برای سکه ها..نیست

در پیکار با زمان
دوباره...
بازنده ای....
همیشه...
نفس آخری هست...
شتاب کن..
برای..سکه هایت
در گور جایی نیست
با.. لذتی...
که تو را می خواند..
مست
در رنگها...
شناور شو
شاید..کرمها
زیبا باشند..
روی صورتت
امروزه
عشق هم فاحشه است
و لبخند را هم
می فروشند
همراه تن .
24/4/89

سه‌شنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۹

سکوت..ناب..

روزی... دیگر..
و...
چرخش عقربه ها
بر دایره ای
که می راند
زمان را
رو به..خاک بودنم
وپایان..
حادثه ای..
به کوچکی..
یک....آه.
در وزش بادها
برگ های.. زندگیم
بی وقفه..
در پی هم
می گذرند...
تا در بیداری
خواب بینم...
سکوت ..ناب
نیستن را..
22/4/89
مهربد

شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۹

دور تر..از قصه هام..ممکن نیست...

صدای زنگ..در گوشم
شاید آخرین ..
طنین..باشد
چون ناقوسی..
می لرزاند..
آرامش رویایم را..
نمی دانم...
ترک های اندیشه ام
تا کجا..
رخنه در احساسم.. می کنند
نمی خواهم بگویم..
دوستت ندارم
نمی خواهم
خطهای..سیاه..عقل
چیره بر روحم.. شوند.
پرتاب می کند مرا..
به نا کجاهایی
که فقط..کابوس
می ماند برایم..
دورتر از..قصه هایم
زنده بودن ممکن نیست
هرگز..
مست در نگاهت
مرا بخوان
یا نابودم کن
با آذرخش
داغ..
حس..عاشقانه ات.
19/4/89
مهربد