دوشنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۸۸

اشک کوه


کودکی بودم
آن روزها...که
شبنم هایی از
چشمه های البرز
هوای تونل...را
سرد و
مرطوب می کرد...
و کندوان
برایم زیبا بود
حتی در تاریکی
طولانی...
خاطره هایم
احساس می کردم
کوه می گرید
از تنهایی
و حسرتی دارد
از دیدن مسافرهای
شمال
که برای دریا
دل کوه را می شکستند..
و کوهستان
هر روز اشک می ریخت..
برای ندیدن
او
و اشکهایش
رود وار
به آن سمت
می رفت
تا درد کوه ..را
با دریا بگوید..
5/11/88
مهربد