در همهمه ی
انسانها
تنها بودم...
در لمس خورشید
و تو..
و
آوازی
که در
پایان بود...
نمی دانم
برای که و چه
در پایکوبی بودند
بی صدای
آزادی..
در کودکی
قصه ای بود
در آینده...
پروانه هایی
که دختر انسان
بودند..
در نمایشی
خشکیده وسرد
در شهری از جنس سرب..
قصه ای که مرا میترساند
از آینده ..
وشایدم حالم بود..
ارابه ای
از فولاد
و شهرهایی که بر گردنم
زنجیری است..
و من در بند آنم.
14/12/88
مهربد
انسانها
تنها بودم...
در لمس خورشید
و تو..
و
آوازی
که در
پایان بود...
نمی دانم
برای که و چه
در پایکوبی بودند
بی صدای
آزادی..
در کودکی
قصه ای بود
در آینده...
پروانه هایی
که دختر انسان
بودند..
در نمایشی
خشکیده وسرد
در شهری از جنس سرب..
قصه ای که مرا میترساند
از آینده ..
وشایدم حالم بود..
ارابه ای
از فولاد
و شهرهایی که بر گردنم
زنجیری است..
و من در بند آنم.
14/12/88
مهربد