شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۰

عمر..یک ..جمله



امروز..
چند کلامی ...گفتم..
که..." ماند".
حتی ...اگرم ..
سخنم...وسوسه بود
حتی اگرم..سخنم
شعر ..نبود
حرف ..دل..بود
که ماند...
تا برود..
مثل یک...قاصدک
مجنون..
پی...افسانه ی
احساس ها..
پی..لرزاند..دل
از پس...
صورتی...محجوب
که بغضش
حبس...
در زندان...
تنها بود...
امروز..
عمر..سخنم
بیشتر از
جسمم بود...
شایدم...
روزی..
سفرش...تا
دوردستها
بر دل..کوچک...
شاهزاده ای
تنها.. گمشده در..

ستاره ای
بنشیند..
که دوست دارد
دوستی را....
عشق را...
و عبور...از مرز
آداب را...
3/2/90
مهربد