جمعه، دی ۱۰، ۱۳۸۹

چون..باد

چون باد
در کوچه های...احساسم
بوز...و
چون اشک...شوق
در چشمانم...
جاری باش...
بی آلوده ی...
"خشم"
نرم و آرام...
بنواز...تارهای قلبم را...
وسرخ تر از...
گلبرگ های...
تب کرده ی...
یک گل رز...
"در زیر..باران"
با من باش...
تا دستانت...
قفلی...باشد
بر دروازه ی...
قلبم.
10/9/89
مهربد

سه‌شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۹

در این نا زمستان

در این نا زمستان
برف هم...
بارشش
در تردید
می خوابد...
شاید..صبرش
برای...تاریکی است
که چون...
چادر...غمناکی
پهن بر شهرم
عطش...مرگ دارد...

در این نا زمستان
باران...نمی بارد
تا سیمای من
غسل...تعمید گیرد
از پاکی نابش...
بی برف بی باران
خفته در غباری
درختان....شهرم
اشک می ریزند...
زیر...سنگینی
حجمی از دود...
زیر سنگینی...
دیدن...
جوانی..در پی
نانی
به بهای..
شرافتی...خشکیده
در زیر سایه ای
که دیگر ...
بی نور خورشید
پیدا نیست...
در همهمه ی دودآلود...شهر.
7/10/89
مهربد

دوشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۹

25 دسامبر...میلاد عیسی مسیح...بر همه ی دوستدارانش مبارک .


اگر دانه برفی بودم...

اگر..دانه برفی بودم
اگر ...دانه برفی بودم
سپید بودم
...و نرم
از جنس ابرها
در پرواز...
در آغوش...
آبی آسمان
وهر روز...مسافر
فصل ها
اگر ...دانه برفی بودم
آوازم...
سکوت زیبای
روزهای...سپیدم بود
و کودکان
شاد بودنند
در وسوسه ی...زیبای
آدمکم...
اگر... دانه برفی بودم
خاکستری...
در من... پیدا بود
بی...پنهان
گناهکار بودم
و...دادگاهم
آب شدنم بود...
در جریان...رودخانه
اگر ...دانه برفی بودم
سرد...بودم
اما...
دستانت...
گرم بود...
برای...قطره شدنم
در بهار...زیبای...
دوستی ها.
1/9/89
مهربد

سجده بر عشق

بر نسیم شعرم
"بنشین"...
تا ترانه ی پروازمان...
آغاز شود
تا بگذریم
از همه ی وابستگی ها

برای...
مستی...در
رایحه عشق...
در قلبم...
جاری باش
تا طراوت...
بوسه ات
بر چهره ام
جاودانه شود...

امروز را
نمی خواهم...
تا فردا...
سیراب از تو
سجده بر...عشق زنم ..
در نیایش...چشمانت
می مانم
با اشکهایم...
تا...شکفتن...بوسه هایت
در بهار.
29/9/89
مهربد

شنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۹

دانه های..سرخ عشق


امروز
چون درختی
تنها...
در هجوم خورشیدم
تا ...شکستن..
شاخه های خشکیده ام
آسانترین..مرهمم... باشد...
برای سوختن..
ریشه ام را...نیز
پایمال کن...
تا
کویری باشم...
هزار سال
بی...سبز عشق
بی سرخ
دانه های انارم.
26/9/89
مهربد

بوسه بر باد...

امروز
بوسه بر باد...زدم
تا ...
در جریانش
بی مرزها
روزی..
بر گونه هایت...نشیند...بوسه ام
امروز...
بوسه بر باد ...زدم
تا
بوسه ام...پیکی باشد
که قلبم را...
پیشکش...
احساست کند...

امروز...
بوسه بر باد زدم
تا آوازم...
در بوسه ام
مسافری
رو به...آغوشت باشد
تا...روزی
بر بال...خورشید
رو به پنجره ی
چشمهایت
بتابم...احساسم را
بی...تو
نمی خوانم... ترانه ی
زندگی را...
در هفت شب
تاریکش.
26/9/89

چهارشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۹

تنها..در دشت

بی تو ...ترانه
سکوت...
گریه می کند
و آسمان...
رنگ...مشکی دارد

بی تو
خیره ..به
سنگ فرش هام
برای..تقدیس
قدم هایت...

روزی..گذرت
رو به نگاهم بود...
روزی...
آنجا...بودی

بی تو...
در خود...میشکنم
بی تو
غریبه ام...در وجودم

خسته از روزگار
چون..آدمکی..
می مانم...
پر ز کاه
پر ز...خاکستر
تا تقدیرم...
تنها در ...دشت
پوسیدن باشد...
24/9/89
مهربد

دوشنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۹

یادگاری...

ازمن چه می ماند...
چند خط
درد...دلی
با..برگ ها
ازمن چه می ماند...
لبخند
به...نسیمی
که برایم
بوسه ها آورد...
از لب های..
زیبایت...
از نمناکی...
گیسویت
در زیر آبشار...
احساس
از من چه می ماند
جز ..چند..نقاشی
مثل...شعر.
21/9/89مهربد

آواره در قلب

آن روز به تو خندیدم
که چرا چشمهایت
در اشک..
می لرزند...
آن روز به تو خندیدم
که به یک...مهر بانی
خانه ای ساختی...بر قلبم
وامروز..
می گریم...
که آن خانه..بی تو
متروک است...
مثل یک...دفتر
خالی از...خاطره هاست
ومن آواره در...
قلب..خودم
باز.
21/9/89
مهربد

شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۹

اگر ...رفتم

اگر رفتم...
برایم بخوان...
آوازی...
با لبخند
و شعرهایی
برای آرامشم
...
اگر رفتم
تو بمان
تا پرواز...عشقت را
ببینم..
شاید از دورترین
ستاره ها
...
اگر رفتم
بی خیالم
شبها..برقص
در مهتاب...
برای نوازش...احساسم
...
اگر..رفتم
بهتر از من..باش
بهتر از...آسمان
آبی باش...
بی اشک
گریه کن
تا بمانی...همیشه
در طراوت
چون...شبنمی..کوچک
در ...در خشش
یک گل
بی...چکیدن
برخاک.
20/9/89
مهربد

سوگ

برای ماندن...جسم
از تو گذشتم...
با مرگ...روحم.
برای ماندن...جسم
دفن در خاک...شد
خاطره هام...
در سوگ...خود
ساختم...
مرثیه ای..
از رنگ...دلتنگی
تا برای...نبودنت
هر روز بخوانم...
آن...مرثیه را...
با بغض...
20/9/89
مهربد

بی زمان

وقتی می نوازم
چون...باران..می باری
بر رخسار...خسته ام....
وقتی می نوازم
تارهای گیتارم...
چون..گیسوانت
در دستانم
میرقصند...
ونوای آرام سازم...
چون...
نسیمی...دریایی..
قایق..کوچک...خیالم را
رو به جزیره آرامت
می راند...
وقتی می نوازم..
چون هاله ای زیبا...
در نگاهم
می درخشی...

بی زمان
با تو... چه ..خوشم...
برای دیدنت
نور نمی خواهم...
برای..ماندنت..
محتاج به ..عقربه ها...نیستم .
20/9/89
مهربد