سه‌شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۰

دل گفته ها...


امروز

بی راه...

سرگردان...

بین درختان ...یک جنگل

وشاخه های..اندیشه

و بوته هایی...از جنس...عشق

و...شاید...هوس

همه...می ربایند

قلب و...روح و

چشمهایم.. را

و من...

چون کودکی...سرگردان

در تاریکی..ترسناک...

تجربه هایم...

دلخوش..به ...

بازی...با شاخه های

پیچیده در ...

قلبم هستم...



امروز...

آهسته...تابوتم

قلب من است...

تا آرام گیرم

برای...همیشه...

چشمه ای نیست

تا نقش...عشقم را

درونش بینم...

و چاهی..عمیق

تا ...آشیانه

فریادم باشد...

و...کوزه ای

تا عطش...احساسم

با خنکای...

قطره های..ذلال

آبش

سیراب شود...



نمی سازد..

با بختم

قمار...زیبای...

عشق...

امروز.

24/3/90

مهربد