خواب دیدم
عاشقانه...می خوانی
مرا
در آغوش نسیم
آسمان...آبی تر...از
دریا ها...
تنها...او
شاهد بود...
نمایش...تلخ...تقدیر
را
در مهتاب
...
و شال زیبایت
سبز تر از ...برگهایی
که مارا..در آغوش..می
کشید
در هر غروب...
برد مرا...
تا...بغض...تا
فریاد..تا...چوبه ی
دار
و شاید...
پروانه ها...
برای ..اعدام عشق..
اشک ریختند...
آن شب
که...عشق...محکوم شد
در دادگاه...هوس
...
یادت هست
شب و سکوت و...
چشمهایت
مسموم...کرد...مرا
تا مرگ...رویاها
تا مرگ...شب
تا مرگ...
لمس...احساسی...قشنگ
و امروز...
آوایت...
می پیچد در باد....
گویی...زمان
زندان است
برای...خاطره ها
و تو مات...
یک تقدیر...
بی آنکه...بدانی
اسیری...
در زندان...
"آزادی"
خود.
مهربد ثاقب فر
91/12/9
91/12/9