چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۱

شب و سکوت و چشمهایت(اعدام عشق)



خواب دیدم
عاشقانه...می خوانی مرا
در آغوش نسیم
آسمان...آبی تر...از
دریا ها...
تنها...او
شاهد بود...
نمایش...تلخ...تقدیر را
در مهتاب
...
و شال زیبایت
سبز تر از ...برگهایی
که مارا..در آغوش..می کشید
در هر غروب...
برد مرا...
تا...بغض...تا
فریاد..تا...چوبه ی دار
و شاید...
پروانه ها...
برای ..اعدام عشق..
اشک ریختند...
آن شب
که...عشق...محکوم شد
در دادگاه...هوس
...
یادت هست
شب و سکوت و...
چشمهایت
مسموم...کرد...مرا
تا مرگ...رویاها
تا مرگ...شب
تا مرگ...
لمس...احساسی...قشنگ
و امروز...
آوایت...
می پیچد در باد....
گویی...زمان
زندان است
برای...خاطره ها
و تو  مات...
یک تقدیر...
بی آنکه...بدانی
اسیری...
در زندان...
"آزادی" خود.
مهربد ثاقب فر
91/12/9

شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۱

باورهای پوشالی



هزاران...نجوا
می خوانند..
درون...روح خسته ام
که تقدیر....
همین است...
بی پیکار...با ستاره ها
باید رفت...
رو بسوی...سرنوشت
رو به...باورهای
پوشالی...
رو به...راهی
که..تورا میبرد
تا تاریکترین...
ترس از...خود بودن
درپیله ای...
از افکار
تقدیر همین است...
گمشده در ...جنگلزار..شهر
در ..دودهای...خاکستری
در همهمه ی...آدمها
در فریادی سبز
اما..بی ریشه
و...
چرخی که ..می چرخد
و تو...
گیج از آن...
سرمست می شوی
گهگاهی.
21/11/91
مهربد