دوشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۰

بی سرخی ...پیراهنم..می میرم

چه..آرام
در پیله ای
گرد...خود می بافم
تارهایی..ناپیدا
تارهایی...
از جنس...زمان
در این...
پروانه شدن...
آرام...می سوزم
بی بودن...درخشش
شمعی از..
احساس...
بی لمس...نور
بی حس..
ذوب شدن
چون قطره های شمع
یا اشکی...
زیر نور خورشید...
چه آرام...
می میرم
بی زجر...درد
بی...ذره ای...
حس..خفتن...حتی
یا...سرخی
پیراهنم
و ..چه آرام...آرام
می میرم.
3/11/90
مهربد

پنجشنبه، دی ۲۹، ۱۳۹۰

راز درخشش..خورشید


تو را می یابم
بین...لطافت خاطره ها
بین...برگهای...
سبز بهار
و...حتی
زرد های پاییزی

تو را می یابم
بین هزار...
رایحه ی..زیبا
در..باغ...رنگین
آرزوها....

تو را می خوانم
چون ترانه ای
آسمانی...
به رنگ زیبای آب...

تو را می خوانم
برای ...
نزدیکی..راه
برای...
رقص خورشید
در صبحگاه...
پنجره ی...
چشم هایت...
تو راز...درخشش
خورشیدی

تو را می بویم...
تا زنده از...
طراوتت..
شعر گویم...و
هر شب
بنوازم
در مستی
آوازت...
ساز خیالم را...

تو را می بویم...
تو زیباترین...
عطر...بهشتی
بی تو
خواب هایم
کابوسی سیاه
و چشمانم
شب زده ی
فریاد هاست...

این نجوای من است
بی تو...
هر روز...
هر شب...
در خستگی...
تکرار نفس ها
می میرم...

تو را..می خواهم
نه برای...
شهوت
نه برای خواستن...
نه برای ..لمس
زلف هایت...
تو را می خواهم
برای...
نیایشی
عاشقانه...
زیر...
مهتاب...با تو بودن
برای...
پالایش...روح...خسته ی
خاکستریم...
تو را...
می خواهم...
ای پاک... ناب
آسمانی...
29/10/90
مهربد

یکشنبه، دی ۲۵، ۱۳۹۰

فریاد...بی صدا

بی صدا
فریادم...
پیچیده در باد
گرد شاخه های...فراموشی
اسیر...فاصله ها
نوایم...
این خاموشی
.....
بی صدا
فریادم...
چون شیون...
زرد برگی...خشکیده
زیر فشار...
سردی.."پاییزی"
.....
زیر بی بودن...
عشقی ...گرم...
زیر...دلتنگی....
"بی تو...بودنها"

بی صدا
فریادم...
خفته در...خاطره ها
غرق در امواج
دلزدگی...
از لبخند...
از شادی...
از طراوت...آبی
.."شبنم ها"
روی...گلبرگ..سبز...
چشمهایت...
روی...حس بوییدن
زلفهایت...
زیر..باران
بی بودن...
حس تلخ...
"وجدان"...
بی ترس
بی پایان....

بی صدا...
فریادم...
سوخت...
در این...جنگل...
همهمه ها.
25/10/90
مهربد

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۰

چگونه با شب سخن بگویم..

چگونه با شب سخن بگویم
بی بودن...تو
در احساس..
بی بودن ...تو
در افکار...
چگونه...
با شب سخن بگویم
وقتی همه ی...
خاطره ها...
محو...در تاریکی است
محو در...
ابرهای...غمگین..
آرزوست...

چگونه
با..شب سخن بگویم
این سکوت...سرد
بی تو ...
ترسناک...است..
بی تو ...
بالهایم...
در اشک ..می سوزد...
خسته از...پرواز
نشسته بر این شبها...
بی تو...
چگونه با...شب
سخن..بگویم.
11/10/90
مهربد