تو بودی ..و
منو...
داستان...تنهاییم...
بین...ترانه هام
قطره های احساس...
حس ...پرواز..در رویا
تب..."عشق"
بیداریم...
تو بودی ..و
نرمی ..ساز..
روی دستانم ...
بی خوابی شب ها...
آیه های... عشق...
به روی...چین
لبهایم...
تو بودی ..و
یه سبد...خاطره ها
سر سفره ی...
بوسیدن..."یک سیب"
تو بودی ..و
نازهایت..
چشمهایت
زلفهایت
همه در خاطره ها...
همه در قاب...قلم
همه در ...حوض...آبی
کوچک...
نقاشی...
تو بودی...و
رقص...پرواز...نسیم
روی آن موج ...بلند
زلفهایت...
من ماندم..و
مستی..تو...
گیج..در کوچه های...تردیدم
خاک خورده از...
ثانیه ها...
مثل یک عقربه ی
بی پایان..
به خود می پیچم..
به خود می گویم...باز
نروم..از خاطره ها..
شاید..
اینبار .
3/9/90
مهربد
شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۰
سهشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۰
بی جای پای تو..روی سنگ فرشها
امروز
درخت زیبایی
با..من
سخن گفت
از آن روز..که تو
در سایه اش...
آرام..می خواندی..
آواز عشق...را
امروز...
دیوار...خانه ات
بی تو گریه می کند..
چرا که نگاه زیبایت..را
پنهان..از حرمت..گرم
آجرش کردی...
امروز...
بوسیدم...همان.. نیمکت را
که تورا..
در تنهایی غمگین
کودکی...
در آغوش می کشید.
در این آبادی
باران... هم.. بی تو...
گریه می کند...
...
بی تو قطره هایش...
زیبا نیستند...
و بهار..
همیشه پاییز است....
بی جای ..پای تو
به روی...
سنگ فرشها.
29/9/90
مهربد
درخت زیبایی
با..من
سخن گفت
از آن روز..که تو
در سایه اش...
آرام..می خواندی..
آواز عشق...را
امروز...
دیوار...خانه ات
بی تو گریه می کند..
چرا که نگاه زیبایت..را
پنهان..از حرمت..گرم
آجرش کردی...
امروز...
بوسیدم...همان.. نیمکت را
که تورا..
در تنهایی غمگین
کودکی...
در آغوش می کشید.
در این آبادی
باران... هم.. بی تو...
گریه می کند...
...
بی تو قطره هایش...
زیبا نیستند...
و بهار..
همیشه پاییز است....
بی جای ..پای تو
به روی...
سنگ فرشها.
29/9/90
مهربد
اشتراک در:
پستها (Atom)