یکشنبه، دی ۱۷، ۱۳۹۱

پدرم...تب زده ی ایران بود



پدرم رفت
با...باد خزان
پی آغاز بهار
پی آرامش...فکر
در پرواز
رو به..آسودگیه
گرم...خیال

پدرم..رفت
بی دلهره
ثانیه ها
"با لبخند"
پدرم...
همه ی عمر
تب زده ی
ایران بود..
درد..این خاک
درد
خاکستریه..سرد
این ...بیداد
پدرم..را برد
رو به ...
پرواز قلم
رو به اندیشه...نیک

پدرم
پر پرواز...یک
سیمرغ
رو به آن...کوه بلند

به دماوند.. خیره
غم زده
...
محویک
فرهنگ بود...

پدرم..هست
هنوز
در هر صبح
وقتی ..آن نور
می خواند
با تو آن...
شعر زیبای..خورشید
با تو می خواند پدرم
هر روز..
شعری  سرخ....
از رقص زیبای...یک موج
رو به این...ساحل سرد
رخوت
ای دوست
می خواند..با تو
شعر ....گفتار...
شعر کردار...شعر یک پندار
شعر آزادگی...پروانه
در باغ...
پدرم...رفت با چلچله ها...
بدرود.
15/10/91
مهربد ثاقب فر